مجله کودک 74 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 74 صفحه 15

قصه دوست داستان­های یک قل، دو قل عمه خانم لولوخور خوره طاهره ایبد قسمت اول یک روزی عمّه خانم آمد خانۀ ما. عمّۀ خانم همانی بود که وقتی من خیلی نی­نی بودم، محمد حسین هم خیلی کوچولو بود، ما را فنداق کرده بود. عمّه خانم آمد خانۀ ما که چند روز بماند. وقتی عمّه خانم آمد خانۀ ما، من و محمدحسین فرار کردیم و رفتیم توی اتاق و در را قفل کردیم. مامانی آمد و در زد و یواش گفت: «اِه، بچه­ها در رو باز کنید، این کارها چیه می­کنید؟» من گفتم: «تا این عمّه خانم تو خونۀ ماست، ما نمی­آییم بیرون.» مامانی یواش گفت:«اه! مگه عمّه خانم لولو خورخوره­اس؟ زن به این مهربونی.» محمد حسین گفت: «بله که لولو خورخوره­اس، اگه دوباره خواست ما دو تا رو قنداق کنه، چی؟» هنوز مامانی هیچی نگفته بود که یکدفعه­ای صدای عمّه خانم آمد که گفت: «دو قلوها، واسه چی رفتید تو اتاق؟ بیاید بیرون، من می­خوام شما رو ببینم.» محمد حسین گفت: «ما دوست نداریم شما رو ببینیم، می­خواهید دوباره مارو قنداق کنید.» مامانی گفت: «اِه، مگه شما نی نی کوچولویید که من قنداقتون کنم؟ شما دیگه بزرگ شدید، واسه خودتون مرد شدید، مردها رو که قنداق نمی کنن.» من و محمد حسین به هم نگاه کردیم. من از حرف عمّه خانم خیلی خوشم آمد، بلند شدم تا در را باز کنم و برم بیرون، یکدفعه محمدحسین از پشت، یقه­ام را گرفت وکشید. نزدیک بود بخورم زمین. لجم درآمد، گفتم: «اِه، چرا این جوری می­کنی؟!» محمد حسین گفت: «شاید کلک می­زنه.» گفتم: «نه خیر، کلک نمی­زنه.» بعد رفتم که در را باز کنم، محمد حسین شانه­اش را انداخت بالا وگفت: «به من چه، اگه می­خوای بری، برو. ولی اگر گرفتت و مثل زندانی­ها دست و پات رو بست، به من ربطی ندار.» من دستگیرۀ در را گرفتم؛ اما ترسیدم در را باز کنم. مامانی محکم زد به در و گفت: «محمد حسین درو باز کن.» محمد حسین گفت: «درو باز نمی­کنم لا لای لای، دیگه قفل شده دی دیم دیم.» مامانی باز دوباره زد به درو گفت: «محمد مهدی، عزیزم تو درو باز کن.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 74صفحه 15