مجله کودک 74 صفحه 16
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 74 صفحه 16

وقتی مامانی از این حرفها به من می­زد، من نمی­توانستم حرفش را گوش نکنم. به محمد حسین گفتم: «من الان درو باز می­کنم.» محمد حسین گفت: «اون وقت عمّه خانم دستگیرت می­کنه.» من هم دلم می­خواست در را باز کنم، هم دلم نمی­خواست. عمّه خانم از پشت درگفت: «باشه دوقلوهای شیطون، اگه دوست ندارید بیاید بیرون، نیاید من اومده بودم که شمارو ببینم.» بعد صدایش یک جوری شد که من دلم سوخت. عمّه خانم مثل بچه کوچولوها گفت: «باشه، حالاکه منو دوست ندارید، من از اینجا می­رم.» مامانی گفت: «اِه عمّه خانم کجا؟ این حرفها چیه می­زنید تو رو خدا ناراحت نشید، اینا بچه­ان، دارن بازی می­کنن.» محمدحسین گفت:«نه خیر هم، این اصلاً بازی نیست، است راستکی یه.» من دلم نمی­خواست عمّه خانم ناراحت بشود و برود؛ اما یک کمی هم می­ترسیدم. عمّه خانم گفت: «خب خداحافظ، من دیگه رفتم.» بعد هم زد به در و گفت: «دوقلوها من رفتم، خداحافظ، حیف شد ندیدمتون.» عمّه خانم گناه داشت، نباید ناراحت می­شد و می­رفت. اما کاشکی قول می­داد که ما را قنداق نکند. ادامه دارد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 74صفحه 16