مجله نوجوان 64 صفحه 27
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 64 صفحه 27

دختران چه کسی می گوید دخترها ترسوتر هستند ؟ ! دختر جان باورت شد ؟ ! . . . ترسو ؟ ! . . . بگو ببینم کی گفته ما ترسو هستیم چه جوری حقش را کف دستش بگذاریم ! حتماً باز هم . . . لعنت به شیطان، من اعصابم خراب هست ها ! . . . ما هیچ هم ترسو نیستیم . برای چی ترسو هستیم ؟ ! چون به سوسک و مارمولک کشتن افتخار نمی کنیم ؟ ! ما فقط چندش مان می شود این موجودات بی ریخت و کثیف بهمان نزدیک بشوند همین و همین ! دیگران باور نمی کنند ؟ ! . . . به جهنم سیاه که باور نمی کنند به دَرَک . . . او . . . ه ! (یک نفس عمیق بکشید و خودتان را ناراحت نکنید) مطمئن باشید آن هایی که این حرف را باور نمی کنند تا حدودی از نظر ذهنی مشکل دارند و نیمکرۀ چپ مغزشان یا مادرزادی عیب دارد یا اینکه عیب پیدا کرده است وگرنه یه نخود منطق شان را به کار می انداختند و به راحتی یک دو دو تا چهارتا کردن حالیشان می شد که سوسک و مارمولک نمی تواند به هیچ عنوان برای یک آدم گنده تهدید به حساب بیاید . اصلاً بی خیال بابا، مگر دیگران کی هستند که بخواهند باور کنند یا نکنند مهم این است که ما خودمان مطمئنیم که از هیچ چیز نمی ترسیم . چی ؟ ! . . . دسته گل به آب دادن ! . . . آهان فهمیدم حتماً چون ما انسان های فهمیده و مؤدبی هستیم و دوست نداریم خرابکاری به وجود بیاوریم و مانع دیگران هم می شویم . . . این قضیه را می گویید ؟ ! . . . آره ؟ ! . . . خوب پس بگذارید بقیه حرفم را هم بگویم - اهوم می گفتم . ما دختر های عزیز اصلاً و ابداً از بچّه بازی خوشمان نمی آید که برویم خانۀ خاله و عمه ماشین مردم را پنچر کنیم، یواشکی دست توی جعبۀ شیرینی شان ببریم و دربست فایل های کامپیوتری بچّۀ مردم را دزدکی پاک کنیم، سیم گیتار بچینیم و دماغمان را با پیژامۀ شوهر خاله مان پاک کنیم . مگر ما مرض داریم ؟ ! مگر عقلمان کم است ک این کارها را بکنیم ؟ ! مگر دیوانه شدیم ؟ ! . . . اینکه ما حالمان از این خلبازیها به هم می خورد و نمی گذاریم دیگران هم از این خلبازیها دربیاورند یعنی ترس ؟ ! . . . واقعاً که ! ترس از چی ؟ ! . . . به او که این کار را می کند بگو قدرتمند، شجاع، قهرمان ! تو که نمی ترسی چرا دزدکی خرابکاری می کنی ؟ اگر راست می گویی بیا جلوی چشم جعفر آقا شوهر خالۀ مهربان من دست کن توی جعبۀ شیرینی تا شجاعتت را ثابت کنی ! بیا جلوی پدر بزرگ خونسرد من دست کن گل های باغچه را خزان کن تا مدال شجاعت را بیاورند به شانه های مبارکت آویزان کنند . ترسو هفت جد و . . . ! هی آدم می خواهد خشونت به خرج ندهد نمی گذارند . . . بیا پسر شجاع جون ! بیا از پشت بام طبقۀ چهارم بپر پایین . هی نرو لبۀ پشت بام و خودت را بکش عقب و ذوق کن ! بیا بپر پایین تا مامان جانت را صدا کنم بیاد گرد استخوانت را از روی زمین جمع کند . می خواهی بچّه گول بزنی ؟ ! . . . عقدۀ بروسلی شدن داری ؟ ! چرا نوک انگشتت را می زنی به اتوی داغ و یک هزارم ثانیه بعد ورمی دار ؟ ! اگر راست می گویی و فکر می کنی این بی کلّه بازیها یعنی شجاعت دستت را بده به من تا با همان اتو شجاعتت را آزمایش کنم . چی ؟ ! . . . دیگر چی می گویید دخترها ؟ ! . . . بابا بلندتر بگویید . . . من نمی فهمم وردارید نامه بنویسید و حرفتان را به گوش من برسانید آن وقت من می دانم و این صفحۀ دختران . ! هیچ کس حق ندارد به شما بگوید بالای چشمتان ابروست . بیخود می کند کسی که به شما از گل نازک تر بگوید . خلاصه ما هستیم و همه جوره از حقتان دفاع می کنیم فقط بگویید کی جرئت کرده به حقوق شما نگاه چپ بیاندازد ؟ ! ببینید ! . . . دختر خانمها ! اعصاب خودتان را بیخودی خرد نکنید حیف روحیه و اعصاب لطیف مثل برگ گل شما نیست که با اظهارات چهارتا بچّه مچه درب و داغان بشود . ولشان کنید اینها هنوز عقلشان رشد نکرده وگرنه با این دلیل های مسخره شجاعت شما را زیر سؤال نمی بردند . دیگر سفارشی ندارم فقط حرف این کوچولوها را باور نکنید ها . . . به جان خودتان اگر ما ترسو باشیم . مطمئن باشید آنها فقط ادعای شجاعت می کنند وگرنه ترس هیچ ربطی به جنسیّت ندارد . ارادتمند گل دختر

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 64صفحه 27