مجله نوجوان 79 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 79 صفحه 7

دستشان درد نکند . حیوانکی ها خودشان دارند زحمت خودشان را می کشند ، من بچه رفوزه کلاس ، با چه زبانی بگویم که قصد ندارم در کار این عزیزان ( معده و کلیه و روده و . . . عزیزمان) دخالت بفرمایم ؟ ما فقط می آییم پشت کنکور و مزاحم بقیه دوستان هم می شویم و هر سال بر اضطراب کنکوریان عزیز می افزاییم . آن ها که نمی دانند ما سیاهی لشکر هستیم که . تازه سازمان سنجش هم کلی ورقه و برگه و جوهر و از این جور چیزها هدر می دهد که چه بشود ؟ ما به محیط زیست هم صدمه جبران ناپذیری می زنیم چرا که شما بیا و حساب کن چه قدر درخت هر سال باید قطع بشود که برگه امتحان و دفتر و کتاب ما ناپلئونی های عزیز را تأمین کن . پس ما را دریابید و بودجه مان را بدهید تا پی کار و زندگی خودمان برویم و این همه مزاحم مدرسه های کشور و معلمان مظلوم و زحمت کش نشویم و این قدر خون جامعه فرهنگی ایران خوبمان را خشک ننماییم . تا اینجا روی سخن بنده با مسئولان بود . تشکر از مسئولان عزیز ، لطفا تشریف ببرید و بقیه کارهایشان را بکنید چون ما می خواهیم با خودمان حرف بزنیم . خیلی ممنون ، خداوند عطای خیر نصیبتان بفرماید ، انشاءالله . خدانگهدار ! رفتند ؟ ! . . . بله دوستان عزیز ، می گفتم . این چه کاری است که آدم ادیسون بشود و از صبح تا شب توی آزمایشگاه مخ خودش را پیاده کند ؟ حق با شماست ، این علم به چه دردی می خورد ؟ خدا بیامرزد معلم ریاضی پارسال ما را ، نور به قبرشان ببارد ، ایشان در حین یاد دادن قضیه گرد کردن در ریاضی ( که بنده در ادامه ، خدمتتان خواهم گفت) ، سکته قلبی زدند و به دیار حق شتافتند . خدا بیامرز همیشه کرایه منزلشان عقب می افتاد و صاحبخانه ، ایشان و کتابهایشان را پرت می کرد بیرون که حالا درست نیست آدم این چیزها را بگوید ، مخصوصاً پشت سر شادروانها . . . ، خدا ما را ببخشد ولی واقعیت دارد . همین پسرعمه خود بنده وقتی با هزار بدبختی کنکور قبول شد ، عمه ام فامیل را کشت بس که پز داد . طوری که مادر بنده برای رو کم کنی ایشان (عمه جان) دست بنده را گرفتند و بردند سر جلسه کنکور ریاضی - فیزیک همان سال نشاندند . این در حالی بود که تنها هشت بهار از عمر نازنین اینجانب می گذشت و من همچنان در کلاس اول ابتدایی درجا می زدم . حالا همین پسرعمه جانمان با فوق لیسانسشان تنها توانستند به عنوان خیابان مترکن اسمشان را در کتاب رگورد های گینس ثبت کنند که البته باز هم عمه جان مراسم چشم فامیل کورکنی راه انداختند بلکه آبرو و غرور از دست رفته شان مجدداً احیا شود . ثروت هم گرچه در این دوره و زمانه و توی این گرانی از علم خیلی خیلی بهتر است ولی اولاً شما چرا نشسته خواب می بینی ؟ ثروت کجا بوده توی این بیکاری و گرانی ؟ ما که شانس نداشتیم یک آبا و اجداد درست و حسابی و پولدار و پول جمع کن داشته باشیم که الان یک ارث درست و حسابی بهمان بخورد ، خاک بر سر این شانس ما کنند ، تازه در ثانی اگر تقی به توقی بخورد و معجزه ای بشود و ما پولدار بشویم ، مگر دلمان می آید خرج کنیم ؟ اگر الان می بینی چهار ریال پول توجیبی را سه سوته نابود می کنیم ، به خاطر این است که می خواهیم دارایی مان را صفر کنیم که آبرومندتر باشد . می خواهیم همین را هم نداشته باشیم تا خیالمان راحت شود ولی اگر پولدار بشویم انگار شکنجه مان می دهند که یک سکه دو ریالی از ثروتمان کم کنند . پول که علف خرس نیست . تازه ما آن موقع وارد بازار رقابت با پولدارها می شویم که اگر پولمان سر سوزنی کم بشود خوب نیست و کم می آوریم . مثل همان قضیه گرد کردن مذکور می ماند که اعداد اعشاری هر چه از صفر نزدیک یک باشد ، آدم پولدار نمی آید کمش کند که می رود از نان شبش هم می گیرد تا یکش کند . ( فکر کنم زرنگان عزیز این قسمت را بهتر متوجه شده باشند که امیدوارم لطف بفرمایند و به دوستان ناپلئونی ما با زبانی ساده توضیح بدهند .) بله ، خیال کردید دروغ می گویم ؟ بیایید از مامان بنده بپرسید . ایشان نقل می کنند که یک آقایی را می شناسند که همین دو سه روز پیش به شهرداری مدیترانه و حومه رفته و سند کلیه سواحل مدیترانه را شش دانگ به نام خودش زده ولی بچه همین آقا ، یک میلیونم خرج و مخارج مرا که نمی کند هیچ ، تازه با بابایش سر کار هم می رود و ایشان آن ور چهارراه می نشیند و پدرشان هم این ور چهارراه و شب هم آن بچه ،

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 79صفحه 7