مجله نوجوان 87 صفحه 27
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 87 صفحه 27

تجربه روشی جدید برای ترک یک عادت جدید! نوشته : برام دیو ترجمه : خشایار لرستانی "نیل مورگان" روزنامه نگار ، در نوشته هایش بیش از اندازه از علامت ویرگول استفاده می کرد و این موضوع تقریبا آزاردهنده شده بود. اما یکباره ، این عادت را به کلی از دست داد. وقتی از او پرسیدند چگونه این تغییر ناگهانی را در خود ایجاد کرده پاسخ داد : من مدیون سردبیر روزنامه ای هستم که در آن کار می کردم. او یک روز وارد اتاق من شد و با خونسردی و بدون اینکه حرفی بزند ، دکمه ویرگول دستگاه تایپ مرا کند و با خودش برد. نکته : اینجور کارهای ضربتی در بیشتر مواقع نتیجه بخش است. دفعه بعد که عطسه های پشت سر هم دوستتان ناراحتتان کرد ، بینی اش را بکنید و اگر دیدید کنده نمی شود سرش را بکنید! جریان زندگی راننده اتوبوسی را می شناختم که هر روز سرساعت مقرری به ایستگاهی می رسید و پیرزن نابینایی را که در ایستگاه منتظر بود سوار می کرد و چند ایستگاه جلوتر ، اتوبوس را نگه می داشت ، سپس دست پیرزن را می گرفت ، او را پیاده می کرد و از خیابان عبور می داد. یک روز وقتی آن طرف خیابان از هم خداحافظی کردند ، متوجه شدم که پیرزن بی حرکت ایستاده و انگار منتظر شنیدن صدایی باشد ، با دقت گوش می دهد. وقتی راننده برگشت از او پرسیدم : پیرزن چرا نمی رود؟ جواب داد : کار هر روز ما است. آنقدر منتظر می ماند تا صدای حرکت اتوبوس را بشنود و مطمئن بشود که به سلامت از خیابان عبور کرده ام. نکته : این صحنه های زیبا را که می بینم ، جریان داشتن زندگی را حس می کنیم و پی می بریم که هیچ چیز از انسان بودن غنی تر و ارزشمندتر نیست. یک جان امن برای کیسه طلا "سیمون ساده لوح" در روزگاری زندگی می کرد که روستاییان برای معاوضه طلاهایشان ، با سکه و اسکناس باید به شهر می رفتند. یک روز ، سیمون در حالیکه کیسه ای پر از طلا به دوش داشت به سوی لندن به راه افتاد. اما آن روزها سفر کردن خیلی سخت تر از اکنون بود و او ناچار شد شب را در مسافرخانه ای در میان راه بگذراند. در همان مسافرخانه بود که با آقای "سیف" آشنا شد. سیف مرد حیله گر و طماعی بود که از فاصله های دور هم بوی پول را حس می کرد و طبیعتا رابطه دوستانه ای را با سیمون در پیش گرفت. او اتاقی با دو تخت کرایه کرد تا شب را با هم سپری کنند. آن شب ، سیمون ساده لوح تمام زندگی اش را برای سیف تعریف کرد و حتی کیسه طلایش را هم به او نشان داد و سپس روی تختهایشان دراز کشیدند و زمان زیادی نگذشت که سیمون به خواب عمیقی فرورفت. سیف نیمه های شب بلند شد و تمام اتاق را به دنبال کیسه طلا جستجو کرد. زیر تخت ، حتی زیر بالش سیمون را هم نگاه کرد ، ولی در کمال شگفتی هیچ اثری از طلاها پیدا نکرد. او همانطور که کاملا ناامید شده بود ، به رختخوابش برگشت و خوابید. زمانیکه خورشید طلوع کرد ، سیمون بیدار شد و خودش را برای سفر آماده کرد ، او پیش از حرکت ، بالش سیف را بلند کرد و کیسه طلا را از زیر آن برداشت و گفت : دوست من ، گفتم که جای طلاها در صورتیکه پیش تو باشد امنتر است. برای همین دیشب آن را زیر بالش تو گذاشتم. سپس کیسه را به دوش انداخت و رفت و سیف را با این سوال تنها گذاشت که به راستی کدام یک از آنها ساده لوحتر بودند. نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 87صفحه 27