مجله نوجوان 102 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 102 صفحه 9

با قدمهای بلند و با عجله به طرف ویلای خود رفت و با کلیدی که در جیب داشت در را باز کرد و وارد شد . مارک از پنجره اتاق که باز بود هر دوی آنها را دید . دیان و مردی جوان در حیاط ویلا در کنار استخر ایستاده بودند و با هم صحبت می کرد . در این موقع دیان به صحبت خود خاتمه داد و به طرف ساختمان آمد و مارک تا او را دید از پنجره دور شد . طولی نکشید که دیان وارد اتاق شد ، چهره اش خیلی شاد و بشاش بود و خنده ای بر لب داشت . مارک وود این خنده و قیافه را خوب به خاطر می آْورد و دو سال قبل با همین لبخند و قیافه آنها با هم روبرو شده بودند و مارک به شدت به او علاقمند شده بود و به سرعت با هم ازدواج کرده بودند . دیان وقتی هسمرش را دید یکّه خورد و با تعجب گفت : تو کی برگشتی؟ مارک در جواب او گفت : مگر می خواهی بیرون بروی؟ با کسی قرار ملاقات داری؟ دیان با تکان دادن سر جواب مثبت داد و گفت : بله می خواهم بیرون بروم . البته با کسی قرار ملاقات ندارم بلکه در جلسه انجمن بانوان شرکت می کنم و خیلی دیرم شده و الان باید آنجا باشم . حتی الان هم جلسه شروع شده است ولی حداکثر تا سه ساعت دیگر بر می گردم و خوب است تو در این مدت به مرد جوانی که کنار استخر ایستاده برسی و از او پذیرایی کنی . مارک از شنیدن این حرف در جای خود خشک شد چرا باید از مرد باغبان منزل خودش پذیرایی کند؟ دیان در حالی که کیفش را به دست می گرفت با شوهرش خداحافظی کرد و بدون آن که منتظر جواب شوهرش باشد از خانه خارج شد . مارک با عصبانیت از ساختمان خارج و وارد حیات شد و به طرف استخر رفت . مرد جوان هنوز کنار استخر ایستاده بود . خیلی جوان به نظر می رسید . و اندامی ورزیده داشت و طبق گفته ی کارآگاه زیاد شبیه به باغبانها نبود . مرد به طرف مارک لبخند زد و مارک وقتی به او نزدیک شد گفت : پس این آقایی که جدید آمده شما هستید . مرد گفت : بله مدتی است که آمده ام و منتظر شما بودم . همسر بسیار خوش برخوردی دارید . ایشان واقعاً قابل تحسین هستند . مارک از شنیدن این کلمات کاسه صبرش لبریز شد و چرخی به دور خود زد و ضربه ی بسیار محکمی به مرد تازه وارد زد . مرد که به هیچ وجه انتظار چنین عکس العملی را از طرف مارک نداشت غافلگیر شد و شدت ضربه او را پرت کرد و سر او محکم به سنگهای کنار استخر خورد و بیهوش نقش بر زمین شد . مارک که از شدت خشم هنوز به خود می لرزید روی مرد بیهوش خم شد و سر خود را به سینه او نزدیک کرد . قلب او می تپید و هنوز زنده بود . در این موقع فکری به خاطر مارک رسید . اگر این مرد مزاحم را در این حالت به آب استخر می انداخت بدون تردید او غرق می شد و پلیس هم که بعداً جسدش را معاینه می کرد مرگ او را بر اثر غرق شدن در آب تشخیص می داد و به هیچ وجه سوء ظنی به او نمی رفت . این فکر به نظر وود خیلی عاقلانه آمد و به طور ناگهانی در صدد قتل آن مرد ناشناس بر آمد و این کار را کرد و او را به آب استخر انداخت و نیم ساعت بعد مأموران پلیس به محل حادثه رسیدند . مارک وود خودش حادثه را با تلفن به پلیس گزارش داده بود که یک نفر در استخر خانه ی او غرق شده است و مأموران هم برای رسیدگی آمدند و جسد او را از استخر بیرون کشیدند و شروع به بازرسی و تحقیق کردند . کمیسر « بارنز » که پس از بررسی اوضاع و شنیدن توضیحات مارک وود گفت : ظاهراً او پایش از کنار استخر لیز خورده و به داخل آب افتاده و سقوط او طوری بوده که نتوانسته شنا کند . شاید یک مرتبه در آب فرو رفته و سرش به کف استخر خورده و بیهوش شده و قدرت شنا را از دست داده است . پزشک قانونی نیز به دقت مشغول معاینه جسد شد و پس از مدتی بلند شد و گفت : هیچ مورد غیرعادی در جسد دیده نمی شود مرگ او بر اثر سقوط در آب و خفگی بوده که اگر جسد هم کالبد شکافی شود نتیجه دیگری به دست نخواهد آمد . مأموران پزشک قانونی جسد را در آمبولانس گذاشتند و حرکت دادند و کمیسر « بارنز » هم از مارک وود خداحافظی کرد و موقع رفتن گفت : ظاهراً از هر جهت مرگ عادیست و پرونده آن مختومه تلقی شده و بسته می شود .اطمینان داشته باشید که از این جهت لطمه ای به شما وارد نمی آید . مارک با رفتن آنها نفس راحتی کشید و روی یک مبل راحتی نشست و یک فنجان قهوه را که ریخته بود به دست گرفت و مشغول نوشیدن آن شد . اگر این موضوع تصادف لعنتی هم حل می شد و آن شاهد خود را معرفی می کرد دیگر کارها از هر جهت رو به راه و درست بود . در همین موقع دیان از راه رسید ، او موقعی که به آنجا رسید اتومبیلهای پلیس را دید که از جلوی ویلایشان دارند دور می شوند؛ تعجب کرد و وقتی وارد اطاق شد پرسید : مأموران پلیس این جا چه کار داشتند؟ مارک قبل از آن که جواب همسر خود را بدهد جرعه ای از قهوه ی خود را نوشید و بعد گفت : آنها جسد باغبان تازه ای را که آورده بودی از استخر بیرون کشیدند . نمی دانم او چطور در استخر افتاده و غرق شده بود . زن جوان با تعجب نگاهی به او کرده و گفت : باغبان در استخر غرق شده؟ اشتباه می کنی . او چند لحظه قبل آمد و من دم در دیدمش و گفتم که گلهای رز باغچه بیرون ساختمان را سر و سامانی بدهد . این بار نوبت مارک بود که از تعجب دیوانه شود و با حالت ناباورانه ای از جای خود پرید و گفت : پس آن مرد ، آن مردی که در باغ کنار استخر ایستاده بود ، چه کسی بود؟ ـ مگر او را نشناختی؟ او همان مردی بود که در شب تصادف تو او را در وسط راه سوار اتومبیل خودت کرده بودی . او آگهی وست فیلد وکیل تو را در روزنامه خوانده و آمده بود که با تو ملاقات کند و می خواست در دادگاه به نفع تو شهادت بدهد و چون خیلی منتظر شد و تو دیر کردی پس از من خواست که اطراف ساختمان را به او نشان بدهم و در کنار استخر هم قدمی بزند . پایان

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 102صفحه 9