مجله نوجوان 102 صفحه 27
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 102 صفحه 27

گربه لباسهایش را برداشت و مخفی کرد . موقعی که آب تنی او تمام شد ، پادشاه کنار دریا آمده بود . همان موقع گربه شروع کرد به ناله و گریه و زاری گفت : ای پادشاه مهربان ، اربابم همین الان در دریا آب تنی می کرد ، دزدی آمد و لباسهایش را دزدید . اکنون سرور اشرافزاده ام در آب است و نمی تواند بیرون بیاید و اگر بیشتر در آب بماند سرما می خورد و می میرد . » وقتی پادشاه این حرفها را شنید دستور توقف داد و یکی از افرادش را موظف کرد برود و از لباس های پادشاه برایش بیاورد . اشراف زاده با شکوه ترین لباس های پادشاه را پوشید و پادشاه به هر حال به خاطر کبک هایی که می دانست از جانب او به دستش رسیده است ، این جرأت را به خود داد که در کنار او در کالسکه بنشیند . پرنسس نیز از این اتفاق بدش نیامد و زیرا اشراف زاده جوان به خوبی او را درک می کرد . گربه جلوتر از آن ها به راه افتاد او به یک چمنزار بزرگ رسید صد نفری آنجا بودند و محصول برداشت می کردند . گربه از آن ها پرسید : « این زمین مال کیست؟ » گفتند : مال جادوگر بزرگ است . » ـ ببینید ، اکنون پادشاه اینجا می آید ، اگر پرسید این سبزه زار مال کیست ، بگویید مال اشراف زاده است و اگر شما این کار را نکنید خونتان پایمال است . گربه به راه خود ادامه داد و به یک مزرعه ذرت رسید آن مزرعه آن قدر بزرگ بود که اشخاص موجود در آن را خوب نمی شد تشخیص داد . آن جا بیش از دویست نفر حضور داشتند و بلال می کندند . پرسیند : « این ذرتها مال کیست؟ » گفتند : « مال جادوگر است . » ـ ببینید اکنون پادشه به اینجا می آید؛ اگر او پرسید این ذرتها مال کیست ، بگویید مال اشراف زاده است و اگر این کار را نکنید ، هلاک می شوید . او در ادامه مسیرش به جنگل با شکوهی رسید ، بیش از سیصد نفر آنجا بودند ، آن ها یک درخت بزرگ را انداخته بودند و داشتند چوبش را خرد می کردند؟ ـ این جنگل مال کیست؟ ـ مال جادوگر است . ـ ببینید اکنون پادشاه به اینجا می آید ، اگر او پرسید این جنگل مال کیست ، بگویید مال اشراف زاده است و اگر این کار را نکنید همگی می میرید . گربه به راهش ادامه داد مردم چشم از او بر نمی داشتند و چون عجیب به نظر میرسید و مانند یک انسان چکمه پوش راه می رفت ، از او ترسیدند و بعد به قصر جادوگر رسید . جسورانه وارد قصر شد در مقابل جادوگر قرار گرفت . جادوگر نگاهی محتاطانه به او کرد و پرسید که چه می خواهد گربه احترامی کرد و گفت : شنیده ام که اگر بخواهی می توانی در قالب هر حیوانی در آیی . به شکل یک سگ روباه و یا گرگ . من می خواهم به این شنیده اعتقاد پیدا کنم. به نظر می رسد که تبدیل شدن تو به یک فیل غیرممکن است من آمده ام تا شخصاً شاهد آن باشم . جادوگر مغرورانه گفت : این کار برای من بسیار ساده است و در یک چشم بر هم زدن به یک فیل تبدیل شد . خیلی خوب به یک شیر هم میءتوانی تبدیل شوی؟ ـ این هم کاری ندارد . جادوگر این جمله را گفت : و مانند یک شیر جلوی گربه ایستادو گربه ایستاد و ترسید و فریاد زد : این غیرقابل تصور است باور کردنی نیست . من می توانم آن را به عنوان یک رؤیا هم بپذیرم. به شرطی می شود آن را باور کرد که بتوانی در قالب یک حیوان کوچک مانند موش در آیی. در این صورت حتما ارزشی بیش از یک جادوگر را در دنیا پیدا خواهی کرد. و این برای تو بسیار با ارزش است. جادوگر در مقابل کلام شیرین او دوستانه گفت: «بله گربۀ عزیز، این کار را هم می توانم انجاام دهم.» بعد در شکل یک موش شروع کرد به دویدن دور اتاق. گربه دنبال او دوید، او را گرفت و خورد. پادشاه با اشراف زاده و دخترش به گشت و گذار خود ادامه دادند تا این که به مزرعه بزرگ رسیدند . پادشاه پرسید:«این غلات مال کیست؟» همانطور که گربه گفته بود، مردم با هم فریاد زدند:«مال اشراف زاده است.» پادشاه گفت:«جناب اشراف زاده، تو چنین مزرعه زیبایی داری؟» بعد از آن ، آنها به مزرعه ذرت آمدند. مردم این غلات مال کیست؟ مال اشراف زاده است. آفرین آقای اشراف زاده ، مزرعه بزرگ و زیبایی است. بعد از آن به جنگل رسیدند. ـ مردم این چوبها مال کیست؟ ـ مال آقای اشراف زاده است . پادشاه بیشتر تعجب کرد و گفت : « آقای اشراف زاده شما بایستی یک مرد ثروتمند باشید ، من چنین جنگل با شکوهی ندارم . » آنها نهایتاً به قصر رسیدند، گربه بالای پله ایستاده بود . موقعی که کالسکه جلوی در ایستاد پایین ْآمد در را باز کرد و گفت : جناب پادشاه شما به قصر سرور من اشرافزاده آمده اید افتخار شرفیابی شما برای زندگی آینده شان موفقیت آمیز است . » پادشاه از کالسکه پیاده شد و از بنایی با شکوهی که از قصر خودش بزرگ تر و زیباتر بود ، بسیار تعجب کرد . اشراف زاده هم پرنسس را به سالن هدایت کرد و پرنسس با اشراف زاده قرار و مدار گذاشت . زمانی که پادشاه از دنیا رفت او پادشاه و گربه چکمه پوش وزیر ارشدش شد .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 102صفحه 27