مجله نوجوان 148 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 148 صفحه 5

عکس گرفته بود به طور کامل ظاهر شد . کاغذ را درون تشت توقف و بعد از آن در داروی ثبوت قرار داد . متوجه گذر زمان نبود . تقریبا همه عکسها را چاپ کرده بود و منتظر بود تا خشک شوند . چراغ را روشن کرد . با روشن شدن چراغ ، نور ، چشمهایش را زد . عکسها مانند لباسهای روی بند ، منتظر خشک شدن بودند . عکس مارمولک خیلی زیبا شده بود . با اینکه این عکس ، سیاه و سفید بود ولی ژست مارمولک طوری بود که انگار برای عکاسی از قبل آماده شده است . کتی آن عکس را که هنوز خشک نشده بود از طناب جدا کرد و به آن لبخند زد . دلش می خواست آن را به پدر و مادر نشان بدهد ولی وقتی به یاد اوضاع آشفتۀ خانه افتاد لبخندش محو شد. همینطور که به عکس خیره شده بود متوجه پس زمینۀ عکس شد. او احساس شبحی پشت درخت است. بیشتر دقّت کرد. شبح واضح نبود. به عکسهای دیگر نگاه کرد. شبح تقریباً در همۀ عکسها بود. عکس مارمولک از دست کتی به زمین افتاد و پایش سست شد. در عکسی که او از پرنده ای بر روی دخت گرفته بود به طور واضح تصویر زنی را دید که در پشت درخت پنهان شده است. زن سر و صورت خود را باند پوشانده بود و مخفیانه به دوربین نگاه می کرد. مادر چند ضربه به در اتاق کتی زد و گفت : کتی جان! صبحانه! ولی پاسخ نشنید . دوباره صدا زد ولی اتفاقی نیفتاد .آرام در را باز کرد . اتاق کتی به هم ریخته بود ، در کمدش باز بود و کوله پشتی اش گوشه اتاق نبود . نگاهش به تختخواب افتاد ، خالی بود! پدر که در حال خواندن روزنامه پای میز صبحانه بود با شنیدن صدای جیغ مادر از بالا ، به طرف اتاق کتی دوید و وقتی آنجا آن گونه یافت نگرانی به او هجوم آورد . به مادر نگاهی کرد و بعد هر دو با هم به چیزی فکر کردند و بیرون دویدند . در تاریکخانه ، چند عکس که کتی چاپ کرد بود ه طناب آویزان بود ولی زمین پر بود از عکسهایی با اندازه های مختلف . کتی بارها عکس آن زن را بزرگ و بزرگتر چاپ کرده بود تا توانسته بود تصویری واضح از چهره زنی که صورتش باندپیچی شده بود به دست بیاورد . زانو های پدر سست شد و مادر از حال رفت و کف تاریکخانه بر روی عکسهای چاپ شده از آن زن افتاد . پدر بعد از اینکه قدری تمرکز کرد از جا بلند شد و سعی کرد همسرش را از زمین بلند کند . مادر کتی بر روی کاناپه اتاق پذیرایی دراز کشیده بود و سرمی به دستش وصل بود . پدر در حالی که با قاشق سعی می کرد چیزی را درون لیوان آب حل کند از آشپزخانه به سمت مادر آمد . مادر با دیدن او پرسید : پس کی حرکت می کنیم؟ پدر جواب داد : به محض اینکه حال تو بهتر بشه . ادامه دارد . . . . . . . . . . . . . . . .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 148صفحه 5