میخی پخ کله
ماجراهای آقای میخی
آقای میخی معروف می شود
صبح زود، جناب سوزن تهگرد
یعنی پسر آقای میخی از خواب که بیدار
میشود، هنوز چشمانش را با کف دستش نمالیده که
متوجّه میشود اوضاع خانه غیر عادّی است.
هنوز صبحانه نخورده، متوجّه میشود که دیشب آقای
میخی یک کتاب نوشتهاند که صبح نشده به چاپ بیستم
رسیده و هری پاتر را توی جیبش گذاشته است.
و هنوز کیف مدرسهاش را جمع نکرده، متوجه میشود
که پدرش یک شبه به یکی از معروفترین آدمهای
دنیا تبدیل شده و آنها به طرز شگفتآوری ثروتمند
شدهاند.
پسر آقای میخی موقع پوشیدن لباس مدرسه متوجه
میشود که شبکههای تلویزیونی دارند دربارۀ پدرش
صحبت میکنند. اوّل از این موضوع خوشحال میشود
ولی وقتی در راه مدرسه میبیند که عکس پدرش در
صفحه اوّل روزنامهها چاپ شده است، در مییابید که
نباید منتظر حوادث خیلی خوشایندی باشد.
در مدرسه اوضاع خرابتر از این حرفهاست
پسر آقای میخی هنوز پایش را از در مدرسه تو
نگذاشته است که آقای ناظم داد میزند: تو که
پسر آقای میخی هستی، چرا دیر رسیدی؟ سر
کلاس معلم فریاد میزند: تو که پسر آقای میخی
هستی چرا مشقهایت را ننوشتهای؟ و بعد از کلاس
مدیر مدرسه گوشش را میگیرد و میگوید : تو که پسر
آقای میخی هستی چرا شاگرد اول نشدی؟ تو باید برای
بقیّه الگو باشی.
همۀ برنامهها به هم میریزد.
بعد از پایان ساعت مدرسه قرار بود پسر میخی همراه
پدر میخی به دیدن پدربزرگ و مادربزرگش برود امّا
خبرنگارها دور آقای میخی را میگیرند و همۀ برنامهها
به هم میریزد. همینطور مهمانی روز جمعه هم به هم
میخورد. پدر، جلسات خیلی مهمی با آدمهای مهم
مملکت دارد، پس فعلاً قولی که دربارۀ شهربازی داده
بود را به یاد نمیآورد. آقای میخی پول زیادی را به
خانه میفرستد امّا برای اینکه پسرش را به بازار ببرد
وقت کافی ندارد. از این به بعد پسر میخی یعنی جناب
سوزن تهگرد باید خودش به تنهایی برای خودش کفش
و لباس بخرد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 153صفحه 24