مجله نوجوان 194 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 194 صفحه 4

نزدیکی حرم حضرت امیر­المؤمنین جمع شدیم. پاسداران و محافظان بیت آیت­الله سیستانی به فاصلۀ کمتر از 5 متر از یکدیگر با اسلحه ایستاده بودند و سرتاسر کوچه را زیر نظر داشتند. کوچه را باید تا انتها می‏رفتیم. برای رسیدن به درِ ورودی بیت شاید از پنج گیت الکترونیکی رد شدیم. محافظان بیت آیت­الله سیستانی با جدّیت تمام تک تک ملاقات کنندگان را می‏گردند و بعد از پایان بازرسی با لهجۀ مهربانشان از زائران ایرانی به خاطر این زحمت عذر خواهی می‏کنند و آنها را می‏بوسند. خدای من! چه قدر صورت این محافظان و پاسداران نورانی است. با اینکه عراقی هستند عجیب بوی بچّه‏های جبهه را می‏دهند. بوسیدنشان مرا یاد رزمندگان خودمان می‏اندازد. خیلی سال است که هیچ کدام از بچه‏های جبهه را نبوسیده‏ام. آیت­الله سیستانی منزل ساده‏ای دارد امّا نه به سادگی منزل امام در نجف، قم یا جماران. تقریباً ساختمان بزرگی است امّا ساده و بی‏ریا. درست همانطوری که از بیت مراجع در ذهن تصور می‏شود. در اطاق بیرونی دور تا دور نشسته‏ایم و ایرانیها با چای و شکر پذیرایی می‏شوند. یک روحانی در این جمع 30 نفره نشسته است که قبا به تن دارد و عبایی بر تنش نیست. گویا در راه، عبایش به شعلۀ اجاق دستفروشی گرفته و قسمتی از آن سوخته و حاج آقا کلاً از خیر آن عبا گذشته است. ابوجلال سیستانی در حالیکه یک عبای نو در دست دارد وارد اطاق می‏شود و آن را از طرف حضرت آیت الله سیستانی به آن روحانی هدیه می‏دهد. برق خوشحالی از چشمان روحانی جوان بیرون می‏جهد و با صدای بلند می‏گوید: «کاشکی همۀ لباسهایم می‏سوخت.» همۀ ایرانیها دلشان می‏خواست که از آقا هدیه‏ای بگیرند. اینجاست که آدم قدر آتش را می‏فهمد و حکمت خیلی از داغها بعداً معلوم می‏شود. درِ اطاق پشتی را باز می‏کنند. ایرانیها یکی یکی وارد می‏شوند و من پشت سر همه. به نوبت یکی یکی با آقا دست می‏دهند و در گوشه‏ای از این اطاق ساده می‏نشینند. همه دور تا دور نشسته‏اند و هیچ کس نمی‏تواند از صورت نورانی آیت الله سیستانی چشم بردارد. خیلیها مثل من اولین بار است که آقا را زیارت می‏کنند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 194صفحه 4