مجله نوجوان 194 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 194 صفحه 25

بعد وقتی که می‏دیدم خبری نیست، خوشحال می‏شدم و آن روز را مثل یک هدیۀ گرانبها تحویل می‏گرفتم و دم را غنیمت می‏شمردم. ده سال و بیشتر از جوانی من و میلیونها جوان آدم‏تر از من، این طوری گذشت. عشق ما عشقی نافرجام بود و از اول معلوم بود که نافرجام است. اصلاً ارزش ماجرا در این بود که می‏دانستم به جایی نمی‏رسد و قرار نیست که برسد. می‏دانستم که مهمان شده‏ایم به تماشای هنگامه‏ای که مال عالم بی‏افسانه و بی‏خیال امروز نیست و زیاد هم دوام نخواهد آورد. این بود که سعی می‏کردیم قدر هر روز را بدانیم و بدانیم که زود تمام خواهد شد و وقتی که تمام بشود، کم کم باور ناپذیر خواهد شد و زمانی می‏رسد که خودمان هم فراموشش خواهیم کرد. آنها که از من عاشق‏تر و زیرک‏تر بودند، پیش­دستی کردند و رفتند به جایی که می‏دانستند او می‏خواهد برود. آنها توانستند از شکافی عبور کنند که زمانۀ عسرت را شکافته بود و توانسته بود لحظه را تبدیل به ابدیت کند. آنها در جایی منتظر او ماندند که می‏دانستند می‏آید، در حالی که همیشه جوان و پهلوان و برومند خواهد بود و از آن جا هیچوقت به هیچ کجا نخواهد رفت. من که کم بودم و کم داشتم، تقریباً هر صبح با دغدغۀ تازه چشم به جهان باز می‏کردم که مبادا... و وقتی که می‏دیدم خبری نیست، خوشحال می‏شدم و آن روز را مثل یک هدیۀ گران­بها تحویل می‏گرفتم و دم را غنیمت می‏شمردم تا بالاخره روز مبادا رسید. دیر آمده بود و زود رفت. از وقتی که رفته یک دغدغۀ تازه پیدا کرده‏ام که هر سال بیش‏تر آزارم می‏دهد. می‏ترسم کم کم فراموشش کنم. می‏ترسم کم کم عاقل بشوم و تسلیم دنیای بی‏افسانه و بی‏خیال امروز بشوم و همه چیز را از یاد ببرم. می‏ترسم کرشمه و لبخندش را از یاد ببرم و خشم و اخمش را از یاد ببرم. می‏ترسم از یاد ببرم که افسانه زنده بود و در واقعیت تصرف می‏کرد و به ما نشان می‏داد که پیامبران دروغ نبوده‏اند و آن معصوم که منتظرش هستیم، می‏آید. حالا، بعضی از شبها پیش از خواب به یاد آن روزها می‏افتم و می‏ترسم که صبح،وقتی از خواب بیدار شدم دیگر هیچ چیز را به یاد نیاورم. .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 194صفحه 25