مجله نوجوان 194 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 194 صفحه 30

نوشته‏های شما مونا ایزدی 13 ساله از تهران دوستان عزیز! لطفاً همراه با اثری که می‏فرستید عکستان را نیز ارسال کنید تا در کنار نوشته‏هایتان چاپ شود. پیرزن دیروز امروز به پیرزنی برخورد کردم که خیلی پیر و شکسته بود و به من لبخند می‏زد و بعد انگار در میان جمعیتی که در پیاده­روها وول می‏خورد تا وارد مغازه‏ای بشود، گم شد. آن پیرزن مرا به یاد 8 سالگی‏ام انداخت که وقتی خانۀ ما در اطراف یک روستا بود و در همسایگی‏مان خانه‏ای نیمه خراب و تاریک وجود داشت که به نظر متروک می‏آمد، پیرزنی بود که ظاهراً در آن خانه زندگی می‏کرد. پیرزن صبح به صبح پشت خانه‏اش می‏رفت و ظهر باز می‏گشت و چندی بعد به طرف روستا می‏رفت و نزدیک صبح باز می‏گشت و پس از کمی در خانه ماندن دوباره به پشت خانه می‏رفت و این روند ادامه داشت. روزی کنجکاو شدم سر از کار پیرزن در آورم. صبح زود قبل از صبحانه یواشکی بیرون زدم و نزدیک در خانۀ پیرزن پشت درختی کمین کردم تا پیرزن بیرون آمد. مسیر همیشگی را در پیش گرفت و من به دنبال او به پشت خانه رسیدم. چیز ویژه‏ای توجهم را جلب نکرد. همانطور که انتظار داشتم، زمین پر از گل و آشغال و خون و خیلی کثیف بود. پیرزن تا به آنجا رسید غش کرد و روی زمین افتاد. یک آن قلبم فرو ریخت. چند قدم به عقب برداشتم و نزدیک بود جیغ بکشم اما به خودم آمدم و با وجود ترس و لرز فراوان نزدیک شدم. بله، پیرزن مرده بود. احساس کردم بدنم یخ زد و حالت تشنج به من دست داد. دستهایم با حالتی عصبی می‏لرزیدند. آهسته از جنازه دور شدم و سعی کردم خونسرد

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 194صفحه 30