مجله نوجوان 197 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 197 صفحه 8

سفر رؤیا زینب شوشتری زاده، 13 ساله از تهران نوشته‏های شپدرم ستاره شناس بود. او می‏گفت: «آسمان محلّ کار من است.» یک شب وقتی زنگ خانه به صدا درآمد، رفتم و در را باز کردم. پدرم بود. او گفت: «چرا تا این موقع شب بیدار مانده‏ای؟» گفتم: «چشم، می‏روم بخوابم.» پدرم همیشه وقتی که زیاد بیدار می‏مانم می‏گوید: «الان همۀ دخترهای هم سن و سال تو در رختخوابند و به سفر رؤیا رفته‏اند.» سفر رؤیا یعنی دیدن خوابهای قشنگ. به رختخواب رفتم. خواب بر چشمهایم سنگینی می‏کرد ولی بالاخره خوابم برد. وارد سفر رؤیا شده بودم. پدرم بلند بلند صدایم می‏زد: «یک خبر خوب!» - چه خبری بابا؟ - می‏خواهم یک بالن درست کنم تا دوتایی برویم توی آسمان و ستاره‏ها را از نزدیک ببینیم. - واقعاً بابا؟ چه قدر عالی! من می‏توانم یک ستاره را از نزدیک ببینم. - خب دخترم! ظهر شروع می‏کنیم به ساختن بالن. بعدش هم باید روی سقف بالن پر از عکس ستاره باشد. ظهر بود. من و پدرم مشغول ساختن بالن بودیم. شب که شد، وسایل مورد نیاز را برداشتیم و داخل بالن خود گذاشتیم. من زودتر از پدرم آمادۀ رفتن شدم. پدرم هم چند ثانیه بعد آمد داخل بالن. - پدر جان! می‏شود چند ستاره از اینجا به زمین ببرم؟ - عزیزم! ستاره‏ها از ما خیلی دور هستند. تازه ما آنها را کوچک می‏بینیم، ستارگان در آسمان شب همانند نقطه‏های نورانی به نظر می‏رسند امّا در واقع بسیار بزرگ هستند. بعضی از این ستارگان میلیونها برابر زمین هستند. تازه خورشید هم نزدیک‏ترین ستاره به زمین است. - بلند شو، بلند شو دیگر چه قدر می‏خوابی؟ این صدای مادرم بود. من در سفر رؤیا بودم. ستاره می‏درخشد مانند یک مروارید در یک شب مهتابی باید ستاره را چید باران نم نم می‏بارد تا زمین را بشوید تا ستاره با چشمک به من سلام گوید ستاره چشمک زنان از پیش من می‏رود چون آسمان آبی دارد روشن می‏شود

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 197صفحه 8