* هشت سال شاگرد درس خارج
فقه و اصول امام بودم مسجد سلماسی
قم. یادم نیست، حتی یک بار دیر آمده باشد؛ همیشه سر ساعت کلاسمان شروع میشد.
* بعد از پانزده سال برگشته؛ پانزده سال پیش، آیتالله خمینی بود، حالا امام خمینی. آمد قم رفت قبرستان شیخان. عمامهاش را باز کرد، با گوشهاش خاک روی قبر استادش میرزا جواد آقا ملکی تبریزی را پاک کرد، بعد نشست همان جا پای خاک استاد و قرآن خواند.
* آیتالله شاهآبادی استاد اخلاق
امام بودند، میگفتند: «روحالله، واقعاً
روحالله بود. نشد یک روز بعد از
بسمالله درس بیاید.»
* امام، آقای بطحایی را خواسته
بود. مسایلی بود دربارۀ آذربایجان که میخواست به او بگوید. هنوز امام
یک جمله نگفته بود، آقای بطحایی گریهاش گرفت. ریز ریز گریه میکرد، تعجب کردم؛ اولین بارش که نبود، امام هم که مطلب خاصی نگفت. آخر طاقت نیاوردم. بعد از جلسه پرسیدم! امام اول جلسه به او گفته بود: «عذر میخواهم از این که به شما زحمت دادم به اینجا بیایید.»
* میدانستم نماز شبش ترک
نمیشود. از اهل خانۀشان شنیده بودم.
یک بار بعد از کلاس درس از
او پرسیدم: «قبل از سپیدۀ صبح، نماز
شب بهتر است یا مطالعه؟»
گفت: «نماز شب را تندتر بخوانید،
بعد مطالعه کنید.»
* مسجد سلماسی پر بود از طلبه.
هرچه اصرار کردیم آقا برود بالای
منبر درس را بگوید، قبول نکرد
حتی یک پله هم بالاتر از بقیه بنشیند..
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 197صفحه 11