مجله نوجوان 208 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 208 صفحه 8

مریم شکرانی هوشمند و هوشنگی! آقای معلم: هوشمند جان به اینجا تشریف بیاورید.. عزیزم، من برگه‏های امتحان ریاضی بچه‏های این کلاس و آن کلاس و آن یکی کلاس را به شما می‏سپارم تا آنها را تصحیح کنید و نمره‏هایشان را خیلی تمیز و مرتب در یک برگۀ بزرگ یادداشت کنید و فردا بیاورید.. چیزی نیست. 200، 300 تا برگۀ امتحانی بیشتر نیست! آقای معلم: هوشنگی ذلیل مرده چرا تمرینهایت را حل نکردی؟ من دیگر کاری به کار تو ندارم چون سال آینده هم توی همین کلاس بیخ ریش خودم هستی! نتیجۀ اول: هوشمند جان تا ساعت 3 نصفه شب بیدار می‏مانند و اضافه کاری می‏کنند تا نمره‏های 200، 300 تا دانش‏آموز را فردا تمیز و مرتب به آقای معلم برسانند. نتیجۀ دوم: هوشنگی با بچه محل‏ها به سینما می‏رود و یک فیلم خنده‏دار می‏بیند و بعد هم شش دست فوتبال بازی می‏کند و سر ساعت هم شامش را نوش جان می‏کند و به رختخواب تشریف می‏برد. آقای معلم: هوشمند عزیزم، بنده امروز آنفولانزای مرغی گرفتم و باید استراحت کنم. شما فصل 4 و 5 کتاب ریاضی را دوباره به بچه‏ها تدریس کنید و اشکالهایشان را رفع بنمایید و آنها را یکی یکی پای تخته ببرید تا تمرینها را دانه به دانه حل کنند. آقای معلم: هوشنگی، خفه بشوی بس که حرف می‏زنی. بلند شو از کلاس برو بیرون. نتیجۀ اول: زنگ تفریح می‏خورد و بچه‏های کلاس هوشمند عزیز را که بیهوش شده است به دفتر مدرسه می‏برند و چای نبات در حلقومش می‏ریزند. نتیجۀ دوم: هوشنگی در این فاصله کلی با بچه‏های مدرسه بلوتوث بازی می‏کند و با بچه‏های آن یکی کلاس که ورزش دارند فوتبال بازی می‏نماید، بعد هم یک گوشه کنار مدرسه چرت مختصری می‏زند. آقای معلم: هوشمند پسرم! تمرینهای چه‏ها را خط بزنید و اسم آنهایی را که تمرین ننوشته‏اند به من تحویل بدهید، سپس از چند تا از بچه‏ها درس بپرسید. آقای معلم: هوشنگی! تو باز تمرینهایت را ننوشتی؟ یک نمرۀ منفی برایت می‏گذارم تا حالت جا بیاید! نتیجۀ اول: هوشمند پسرشان! به دلیل چایی شیرین بودن زیادی برای آقای معلم در راه بازگشت به خانه کتک مفصلی نوش جان می‏کنند. ایشان افراد مهاجم را عده‏ای ناشناس گزارش می‏دهند! نتیجۀ دوم: هوشنگی یک نمرۀ منفی می‏گیرد و تا آخر کلاس با خیال راحت استراحت می‏کند و بعد هم در کمال سلامتی به خانه می‏رود. آقای معلم: هوشمند گلم! بروید ساندویچ مرا از یخچال آبدارخانه بیاورید... (5 دقیقه بعد)... هوشمند جان! بروید طبقۀ همکف یک لیوان چایی برای من بریزید و بیاورید... (10 دقیقه بعد)... هوشمند پسرم! بروید خانۀ ما از همسرم دفترچه حساب بانکی‏ام را که جا گذاشتم بگیرید و بیاورید. آن سمت خیابان جلوی مدرسه اتوبوسهای خیابان ما می‏ایستد. ایستگاه آخر که پیاده شدید 4 کورس تاکسی هم سوار بشوید، بن بست غنچه پلاک 21

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 208صفحه 8