مجله نوجوان 235 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 235 صفحه 12

حکایت دوست "کتاب جوامع الحکایات ، نوشته نورالدین محمد بن عوفی ، در واقع دایرة المعارفی از حکایات گوناگون است . او در این کتاب از تاریخ و تمدن و ادبیان و اخلاق و علوم جهان اسلام سخن گفته است . عوفی در اواخر قرن ششم در شهر بخارا به دنیا آمد و در همین شهر به تحصیل علوم مختلف پرداخت . سپس به سمرقند رفت و از خوارزم و نیشابور دیدن کرد و با کوله باری از دانش به بخارا بازگشت ، اما حمله مغول تمام خراسان را در نا آرامی فرو برد و عوفی نیز به هندوستان رفت و در دربار سلاطین هند مقدمات خلق آثارش را فراهم کرد . عوفی کتاب دیگری به نام لباب الالباب (گزیده گزیده ها) دارد که قدیمی ترین تذکره فارسی است . تذکره کتابی است که در آن ، نام شاعران و شرح زندگی آن ها و نمونه های شعرشان می آید . عوفی در اواسط قرن هفتم چشم از جهان فروبست . " زری عباس زاده بشنو ، ولی باور نکن ! مرد ازخزانه پادشاهی بیرون آمد ، او در حالی که سبدی پر از جام ها و کاسه های چینی را با خود بیرون می آورد ، نگاهی به اطراف انداخت ، تا باربری را پیدا کند که سبد پر از چینی آلات او را با خود حمل کند . مرد ، پس از مدتی جوانک بیکاری را دید که در گوش های نشسته است ، مرد که در حیله گری ، همتا نداشت با خود گفت : "الان این جوانک را خام می کنم تا مفت و مجانی این سبد پر از چینی مرا به مقصد برساند . " با این فکر به سوی مرد جوان رفت و گفت : "ای جوان ! من مردی دنیا دیده و با تجربه هستم . اگر این سبد را سالم به مقصد برسانی ، نصیحت مهمی به تو خواهم کرد که بتوانی تا آخر عمر راحت و آسوده زندگی کنی . " جوانک فکری کرد و با خودگفت : "خوب است که این کار را بکنم و نصیحت این مرد را بشنوم تا شاید در زندگی به دردم بخورد . " با این فکر ، سبد را بر سر نهاد و راه افتاد . مقداری که جلوتر رفتند و به مقصد نزدیک شدند ، جوانک رو به مرد کرد و گفت : "حال که به مقصد نزدیک شده ایم ، نصیحتت را بگو که فایده ای به حال من داشته باشد . " مرد شیاد وقتی که دید به مقصد رسیده است ، خنده شیطنت آمیزی سر داد و گفت : "و اما نصیحت و پند مهمی که قرار بود به تو بگویم این است که اگر کسی بگوید که در تمام دنیا باربری از تو ارزان تر و احمق تر وجود دارد ، بشنو ، ولی باور نکن !" جوانک از این حرف به شدت ناراحت شد و دانست که مرد شیاد ، او را گول زده است . اما به روی خودش نیاورد و خندید . کمی که جلوتر رفتند ، جوانک ناگهان سبد پر از چینی آلات را محکم بر زمین کوبید و تمام کاسه ها و جام های چینی شکست و خرد شد . مرد شیاد ، ناراحت شد و دو دستی بر سر خودش کوبید و گفت : "ای پسرک دیوانه ! این چه کاری بودکه کردی ؟" جوانک گفت : "عیبی ندارد ، در عوض اگر کمی صبر کنی ، من هم نصیحتی به تومی کنم که آرام شوی . " مرد نگران و ناراحت پرسید : "چه نصیحتی ؟" جوانک لبخند تلخی زد و گفت :" اگر کسی به تو گفت که در میان این سبد ، حتی یک کاسه چینی سالم مانده است ، بشنو ولی باور نکن !" و بعد با سرعت از آنجا دور شد . دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 23 پیاپی 235 / 28 شهریور 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 235صفحه 12