مجله نوجوان 235 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 235 صفحه 13

کیسه سربسته ! "سیاست نامه ، نوشته خواجه نظام الملک ، کتابی درباره شیوه های کشورداری و بهترین روش های زندگی است . خواجه نظام الملک که وزیر آلب ارسلان سلجوقی بود ، این کتاب را در اواخر عمر نوشته است . او در قرن پنجم هجری زندگی می کرد . سیاست نامه پنجاه و یک فصل دراد که مطالب آن هم پند و اندرز و هم درباره زندگی شاهان است . " روزی مردی نزد حاکمی رفت و با ناراحتی به او گفت : "من مردی بازرگان هستم . چندی پیش ، دو هزار دینار طلا در کیسه ای ریختم و در کیسه را بستم و آن را مهر کردم . سپس کیسه را نزد قاضی شهر بردم و به عنوان امانت پیش او گذاشتم . سپس به قصد تجارت به هندوستان رفتم . در راه ، دزدان به من حمله کردند و همه هست و نیستم را با خود بردند . من به ناچار به شهر خود بازگشتم و نزد قاضی رفتم تا کیسه طلاهایم را از او بگیرم . قاضی کیسه را به من بازگرداند . اما وقتی به خانه رسیدم و در کیسه را باز کردم ، حیرت زده دیدم که به جای سکه های طلا ، سکه های مسی در داخل کیسه قرار دارد ، به شدت ناراحت شدم . پیش قاضی برگشتم و به او گفتم که چرا به جای سکه های طلا ، در داخل کیسه سکه های مسی قرار دارد ؟ قاضی با خشم به من گفت : "تو هنگامی که این کیسه را به من دادی نگفتی که در داخل آن چیست . کیسه ات هم مهر وموم بود . من هم این کیسه را به همان شکل به تو برگرداندم . پس به من ارتباطی ندارد که در داخل کیسه سکه های مسی وجود دارد ! حالا من پیش شما آمده ام تا سکه های طلایم را از قاضی بگیرید . " حاکم فکری کرد و گفت : "من سکه های طلای تو را پس می گیرم ، اما تو برو کیس های را که داخل آن سکه های طلا را ریخته بودی ، برای من بیاور . " مرد رفت و کیسه را برای حاکم آورد . حاکم با دقت همه جای کیسه را نگاه کرد تا ببیند آیا اثری از شکافی در کیسه وجود دارد که سکه را از آن خارج کرده باشند ، یا نه . اما چیزی دیده نمی شد . حاکم با خود گفت : "حتماً این کیسه را شکافته اند و سکه های طلا را برداشته اند و به جای آن ، سکه های مسی گذاشته اند وبعد ماهرانه آن را تعمیر کرده اند . " حاکم به خوابگاه رفت و فکر کرد که چطور سر از این ماجرا درآورد . او خنجرش را درآورد و آن راروی پارچه یک بالش کشید و چند جای آن را شکاف داد . صبح زود ، حاکم از خواب برخاست و بدون آنکه در این مورد ، چیزی به کسی بگوید ، از قصر خارج شد و با عده ای به شکار رفت . وقتی که حاکم از شکار برگشت ، داخل اتاق رفت و با تعجب دیدکه روی بالشی که آن را شکاف انداخته بود ، کاملاً سالم است . حاکم خدمتکار خود را صدا کرد و گفت : "این روبالشی پاره شده بود ، حال چگونه است که کاملاً سالم به نظر می رسد !" مستخدم اول از ترس گفت که روبالشی از ابتدا پاره نشده بود و دیگران به دروغ این را به حاکم گفته اند ! اما بعد که حاکم گفت خود این کار را کرده بود ، خدمتکار گفت : "رفوگر بسیار ماهری که در شهر است ، شکاف های رو بالشی را ماهرانه تعمیر کرده است . " حاکم دستور داد رفوگر را به قصر بیاورند . وقتی که رفوگر آمد ، حاکم از او پرسید : "آیا تو این روبالشی را تعمیر کرده ای ؟" رفوگر گفت :"بله قربان !" حاکم پرسید : "آیا در این مدت یک کیسه سبز رنگ را هم تعمیر کرده ای ؟" رفوگر فکری کرد و گفت : "بله قربان ! چند ماه پیش به خانه قاضی شهر رفتم و کیسه سبز رنگی را که شکافته شده بود ، تعمیر کردم . " حاکم کیسه را به او نشان داد . مرد رفوگر محل شکافی را که تعمیر کرده بود به حاکم نشان داد و گفت : "این قسمت کیسه شکافته شده بود که من آن را تعمیر کردم . " حاکم دستور داد قاضی و مرد صاحب کیسه را بیاورند . وقتی که آن ها حاضر شدند ، حاکم به قاضی گفت : "تو باید امانت دار مردم باشی نه اینکه در مال مردم خیانت کنی !" قاضی ابتدا از این حرف اظهار تعجب کرد و گفت :"من تا به حال در مال کسی خیانت نکرده ام !" حاکم دستور داد مرد رفوگر را حاضر کنند . وقتی که او آمد ، حاکم به قاضی گفت : "حال بگو بدانم ، آیا تو این کیسه را نشکافتی و سکه های طلای داخل آن را بیرون نیاوردی و بعد به این مرد رفوگر گفتی که جای شکاف را ماهرانه تعمیر کند ؟ !" قاضی از ترس به لرزه افتاد و همه چیز را اعتراف کرد . قاضی مجبور شد ، تمام پول های مرد صاحب کیسه را به او برگرداند ، بعد پنج هزار دینار هم جریمه داد تا حاکم از کشتن او چشم پوشی کند . دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 23 پیاپی 235 / 28 شهریور 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 235صفحه 13