
ساعت پغورقاطی از بس توسری خورده بود، یک جای سالم برایش نمانده بود. ضعف اعصاب گرفته بود و عقربههایش میلرزید.
با کلی تاخیر، پغور قاطی از جا بلند شد و هول هولکی لباس پوشید و دوید طرف اداره.
تلفن که کنار پنجره بود، وقتی صدای تیک تاک ساعت را نشنید، دلش شور افتاد. سرک کشید و گفت: «هی ساعت عزیز! حالت خوبه؟»
ساعت جواب نداد. آنقدر داغون بود که اصلاً صدای تلفن را نشنید. تلفن دوباره گفت: «آهای ساعت چیزیت شده؟ جواب بده دوست من، دارم نگران میشم.»
ساعت آهی کشید و گفت: «حالم خوبه، ممنون.»
تلفن گفت: «بلایی که سرت نیومد؟ اومد؟»
ساعت گفت: «بیشتر اعصابم داغونه. میبینی که هر روز چه بساطی با این آدم دارم. خودش منو کوک میکنه، بعد هم طلبکار میشه که چرا زدم زدم.»
تلفن گوشیاش را چرخاند و گفت: «حالا خودت رو ناراحت نکن. این جوری یه دیگه.»
ساعت پیچ پشتش را چرخاند و قولنجش را شکست و گفت: «آخه این هم شانسه که من دارم؟! بین این همه آدم، گیرکی افتادم؟»
تلفن گفت: «میخوای یه چند روزی استراحت کنی و من به جات کار کنم؟»
ساعت با تعجب گفت: «چی؟ مگه میشه؟!!! اصلاً مگه من میتونم چنین چیزی قبول کنم؟ وجدانم قبول نمیکنه که پغورقاطی صبح به صبح بیفته به جون تو.»
تلفن گفت: «بیخیال رفیق. ما هم همچین کتک نخورده نیستیم. ندیدی بعضی وقتا چه جوری گوشی منو میکوبه زمین... فکر نکن دارم به تو لطف میکنم، نه، دلم میخواد حالشو بگیرم.»
ساعت که از این پیشنهاد بدش نیامده بود، گفت: «تو مطمئنی که میخوای جات رو با من عوض کنی؟»
تلفن پرید پایین و گفت: «برو سر جای من، بدو.»
و جایش را با ساعت عوض کرد. (ادامه دارد)
Õ نام موتور: 5 ER
Õ تعداد سیلندر: 4
Õ ظرفیت بنزین: 16 لیتر
مجلات دوست کودکانمجله کودک 435صفحه 29