مجله کودک 453 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 453 صفحه 3

لطیفه پسربچهای پس از شرکت در امتحانات به همکلاسیاش گفت: ما داریم میریم سفر. لطفاً نمرههای مرا بپرس و به صورت رمزی به من خبر بده. مثلاً اگه یه درس رو تجدید شده بودم، بگو: سلیم بهت سلام میرسونه. اگه دو درس تجدید شده بودم، بگو: سلیم و برادرش بهت سلام میرسونند. پسربچه بعد از مدتی نامهای از همکلاسیاش دریافت کرد که در آن نوشته شده بود: خانوادهی سلیم همگی سلام میرسونند!!! * * * پزشک: خُب پسرم. حالا باید دندونهایت رو امتحان کنم پسربچه: آقای دکتر! حالا امتحان کتبی است یا شفاهی؟! * * * اولی: پدر من با یه حرکت دست میتونه یه کامیون رو نگه داره! دومی: مگه شغل پدرت چیه؟ اولی: پلیس!! رویا عبادیان، 13 ساله از کرج لطیفه مردی ساده دل قصد آمدن به تهران را دارد. به ترمینال میرود و به راننده میگوید: آقا بلیط تهران چنده؟ راننده میگوید: اگر جلو بنشینی 5000 تومان، وسط 3000 تومان. بعد میخواهد کمی شوخی کنه: اگه دنبال اتوبوس بدوی، 300 تومان! مرد نگاهی به کیف پولش میکنه و میگوید: همون دنبال اتوبوس میدوم. خلاصه 300 تومان میدهد و شروع میکنه دنبال اتوبوس دویدن. نزدیکیهای غروب، اتوبوس از کرج رد میشود. شاگرد راننده دلش برای مرد میسوزد و از راننده خواهش میکند او را هم سوار کند. اتوبوس میایستد و مرد سادهلوح دوان دوان خودش را به آن میرساند. او که ناراحت و شاکی است میپرسد: اینجا که رد شدیم کرج بود؟ راننده میگوید: آره، چطور مگه؟ مرد سادهلوح میگوید: مرد حسابی، پس چرا هر چی دست تکون دادم، نگه نداشتی. میخواستم کرج پیاده شم!! * * * مرد کچلی میره آرایشگاه. تا میرسه همه میخندند. کچل سرش رو بالا میگیره و میگه: مگه چیه؟ تشنمه، اومدم آب بخورم. خندهداره؟! کیمیا سلطانی، 10 ساله از رشت لطیفه معلم: جمع درخت چی میشه؟ شاگرد: اجازه آقا! جنگل!! * * * روزی آدم خسیسی را میبینند که مرتب روی خودش آب یخ میریزد. از او میپرسند: چرا همچنین میکنی؟ میگوید: میخواهم سرما بخورم. میپرسند: آخه برای چه؟ میگوید: آخه یه پنیسیلین تو خونه دارم که تاریخ مصرفش داره میگذره!! * * * به یه نفر میگن: به زنبورهایی که از کندو محافظت میکنند چی میگن؟ میگه: میگن خسته نباشید!! * * * یه چوبان با گوسفنداش لج میکنه، میبردشون چمن مصنوعی!! * * * یه نفر خسیس آب معدنی میخره. به زنش میگه: خانم آب بریز توش. این خیلی غلیظه!! * * * پسری میره نون بخره، میبینه صف آقایون خیلی شلوغه. میره تو صف خانوما میگه: آقا، ببخشید، خواهرم گفته 3 تا نون بدین!! میترا فرخنیا، 9 ساله از آبادان لطیفه سعید به دوستش محسن: برادرت تو خارج از چه راهی امرار معاش میکنه؟ محسن: از راه نویسندگی. سعید: چی مینویسه؟ محسن: هر ماه به پدرم نامه مینویسه تا براش پول بفرسته!! * * * معلم: فرهاد جان، با «حمید» یک جمله بساز. فرهاد: شما چقدر شبیه همید!! * * * مردی با دست شکسته میرود دکتر تا دستش را گچ بگیرند. مرد از دکتر میپرسد: آقای دکتر، بعد از باز کردن گچ دستم میتونم سنتور بزنم؟ دکتر پاسخ میدهد: حتماً. مرد با خوشحالی میگوید: چه عالی! چون قبلاً نمیتونستم!! نیما اصلانی، 12 ساله از تهران Õ نام کشتی: بمباردا Õ کشور سازنده: ایتالیا Õ نوع: ناو جنگی تندرو Õ تعداد خدمه: 109 نفر Õ طول و عرض: 64 در 8 متر Õ سلاح اصلی: 1 اسلحه 102 میلی متری- موشکهای عمقی

مجلات دوست کودکانمجله کودک 453صفحه 3