لطیفه
پسربچهای پس از شرکت در امتحانات به همکلاسیاش گفت: ما داریم میریم سفر. لطفاً نمرههای مرا بپرس و به صورت رمزی به من خبر بده. مثلاً اگه یه درس رو تجدید شده بودم، بگو: سلیم بهت سلام میرسونه. اگه دو درس تجدید شده بودم، بگو: سلیم و برادرش بهت سلام میرسونند.
پسربچه بعد از مدتی نامهای از همکلاسیاش دریافت کرد که در آن نوشته شده بود: خانوادهی سلیم همگی سلام میرسونند!!!
* * *
پزشک: خُب پسرم. حالا باید دندونهایت رو امتحان کنم
پسربچه: آقای دکتر! حالا امتحان کتبی است یا شفاهی؟!
* * *
اولی: پدر من با یه حرکت دست میتونه یه کامیون رو نگه داره!
دومی: مگه شغل پدرت چیه؟
اولی: پلیس!!
رویا عبادیان، 13 ساله از کرج
لطیفه
مردی ساده دل قصد آمدن به تهران را دارد. به ترمینال میرود و به راننده میگوید: آقا بلیط تهران چنده؟ راننده میگوید: اگر جلو بنشینی 5000 تومان، وسط 3000 تومان. بعد میخواهد کمی شوخی کنه: اگه دنبال اتوبوس بدوی، 300 تومان! مرد نگاهی به کیف پولش میکنه و میگوید: همون دنبال اتوبوس میدوم. خلاصه 300 تومان میدهد و شروع میکنه دنبال اتوبوس دویدن. نزدیکیهای غروب، اتوبوس از کرج رد میشود. شاگرد راننده دلش برای مرد میسوزد و از راننده خواهش میکند او را هم سوار کند. اتوبوس میایستد و مرد سادهلوح دوان دوان خودش را به آن میرساند. او که ناراحت و شاکی است میپرسد: اینجا که رد شدیم کرج بود؟ راننده میگوید: آره، چطور مگه؟ مرد سادهلوح میگوید: مرد حسابی، پس چرا هر چی دست تکون دادم، نگه نداشتی. میخواستم کرج پیاده شم!!
* * *
مرد کچلی میره آرایشگاه. تا میرسه همه میخندند. کچل سرش رو بالا میگیره و میگه: مگه چیه؟ تشنمه، اومدم آب بخورم. خندهداره؟!
کیمیا سلطانی، 10 ساله از رشت
لطیفه
معلم: جمع درخت چی میشه؟
شاگرد: اجازه آقا! جنگل!!
* * *
روزی آدم خسیسی را میبینند که مرتب روی خودش آب یخ میریزد. از او میپرسند: چرا همچنین میکنی؟ میگوید: میخواهم سرما بخورم.
میپرسند: آخه برای چه؟
میگوید: آخه یه پنیسیلین تو خونه دارم که تاریخ مصرفش داره میگذره!!
* * *
به یه نفر میگن: به زنبورهایی که از کندو محافظت میکنند چی میگن؟
میگه: میگن خسته نباشید!!
* * *
یه چوبان با گوسفنداش لج میکنه، میبردشون چمن مصنوعی!!
* * *
یه نفر خسیس آب معدنی میخره. به زنش میگه: خانم آب بریز توش. این خیلی غلیظه!!
* * *
پسری میره نون بخره، میبینه صف آقایون خیلی شلوغه. میره تو صف خانوما میگه: آقا، ببخشید، خواهرم گفته 3 تا نون بدین!!
میترا فرخنیا، 9 ساله از آبادان
لطیفه
سعید به دوستش محسن: برادرت تو خارج از چه راهی امرار معاش میکنه؟
محسن: از راه نویسندگی.
سعید: چی مینویسه؟
محسن: هر ماه به پدرم نامه مینویسه تا براش پول بفرسته!!
* * *
معلم: فرهاد جان، با «حمید» یک جمله بساز.
فرهاد: شما چقدر شبیه همید!!
* * *
مردی با دست شکسته میرود دکتر تا دستش را گچ بگیرند. مرد از دکتر میپرسد: آقای دکتر، بعد از باز کردن گچ دستم میتونم سنتور بزنم؟
دکتر پاسخ میدهد: حتماً.
مرد با خوشحالی میگوید: چه عالی! چون قبلاً نمیتونستم!!
نیما اصلانی، 12 ساله از تهران
Õ نام کشتی: بمباردا
Õ کشور سازنده: ایتالیا
Õ نوع: ناو جنگی تندرو
Õ تعداد خدمه: 109 نفر
Õ طول و عرض: 64 در 8 متر
Õ سلاح اصلی: 1 اسلحه 102 میلی متری- موشکهای عمقی
مجلات دوست کودکانمجله کودک 453صفحه 3