مجله کودک 453 صفحه 33
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 453 صفحه 33

مردی که زیاد نمیدانست داستانی از برادران گریم مترجم: ناهید زارع روزی روزگاری مرد جوان و سادهدلی زندگی میکرد. مرد جوان که هفت سال پیشِ یک نعلبند کار کرده بود، یک روز تصمیم گرفت به خانه برگردد. نعلبند برای این هفت سال کار، یک تکهی بزرگ نقره به او داد و گفت: «این هم مزد تو!» مرد جوان، نقره را توی یک کیسه انداخت و راه افتاد. هوا گرم بود و کیسهی نقره سنگین. بعد از مدتی مرد جوان که حسابی خسته شده بود کیسه را زمین گذاشت تا خستگی در کند. مردی سوار بر اسب از آنجا میگذشت. وقتی چشم مرد اسبسوار به مرد جوان افتاد با خوشرویی گفت: «صبح بهخیر!» Õ نام کشتی: کونفینزا Õ کشور سازنده: ایتالیا Õ نوع: ناوشکن Õ تعداد خدمه: 190 نفر Õ طول و عرض: 82 در 8 متر Õ سلاح اصلی: 4 اسلحه 102 میلیمتری

مجلات دوست کودکانمجله کودک 453صفحه 33