
امیر: «آخه چند بار بگم ببخشید؟ خب حواسم نبود، اصلا فکر نمیکردم اینجوری بشه، حالا هم خودم میبرم و میدم تا پنچریشو درست کنن.»
محمد: «من که برای پنچر شدنش ناراحت
نیستم، پنچر شده که شده، اما وقتی اومدم
و دیدم که دوچرخهام نیست، اصلا همین الان
هم قلبم داره همین جوری تند تند میزنه.»
امیر: «ببخشید دیگه، پشتت رو به من نکن،
خب خودت مگه همیشه دوچرخهتو بهم
نمیدادی تا سوارشم؟ وقتی اومدم دم در
مغازه محمود آقا دیدم که گذاشتیش دم در،
گفتم تا خریدِتو میکنی منم برم یه دوری
بزنم، فکر که نمیکردم پنچر بشه.»
محمد: «باز میگه پنچر، باز میگه پنچر،
چند بار بگم، اون موقعهایی که من خودم
بهت دوچرخه میدادم خودم هم
میدونستم که دست توئه. اصلا
میدونی من چقدر ترسیدم؟ حالا هم
ولم کن، دیگه هم نمیخوام با هم
دوست باشیم، هر چی بود تموم شد...»
امیر: «محمدجان آخه خسته میشی،
یه کم هم بده تا من دوچرخه تو بیارم،
لااقل ماست رو بده به من بیارم، قبول که
کارم خوب نبود، راست میگی، نباید
همینجوری ورش میداشتم، اما خب
ببخش دیگه، اینقدر بخشش خوبه، بابام
میگه هر کسی که بخشش میکنه...»
محمد: «سرم رفت، برو امیر، دنبال
من هم راه نیفت.»
امیر: «لااقل بده
دوچرخهتو نگه
دارم تا بتوانی
در رو باز کنی.»
محمد: «لازم نکرده.»
امیر: «ماستت
میریزهها، بزار...»
کمکت کنم.»
محمد: «نمیخوام.»
امیر: «میشه منو
ببخشی؟ میشه منم
بیام تو خونهتون؟
محمد جون،
جوابمو نمیدی؟»
محمد: «نه، نه، نه.»
نام کشتی: گوادیانا
Õ کشور سازنده: پرتغال
Õ نوع: ناوشکن
Õ تعداد خدمه: 170 نفر
Õ طول و عرض: 73 در 7 متر
Õ سلاح اصلی: یک توپ 102 و دو توپ 76 میلیمتری
مجلات دوست کودکانمجله کودک 456صفحه 39