
مادر با خوشحالی گفت: «تو همیشه به من کمک میکنی. خوشحال میشوم که را تو راه ببری. فقط قبل از رفتن، بگو چه چیزهایی برای خواهرت توی گذاشتهای؟»
کوچولو با خوشحالی را باز کرد و به مادر گفت: « ، ، و .»
مادر گفت: «آفرین کوچولو! حالا میتوانیم برویم. کوچولو، دستهی را گرفت و مادر را برداشت.
کوچولو خیلی خوشحال بودکه میتوانست به مادرکمک کند. چون ا و خیلی بزرگتر ازخواهر نوزادش بود!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 121صفحه 19