مجله خردسال 28 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 28 صفحه 6

یک روز که سایه، مثل همیشه به چشمه نگاه می­کرد و آه می­کشید: - هوهو... صدایی شنید. این صدای باد بود. باد گفت: «چیه؟ چرا ناراحتی؟ چرا آه می­کشی!؟» سایه به باد گفت که چرا ناراحت است. باد گفت: «این که غصه نداره. الان خوشحالت می­کنم.» بعد چادرش را به کمرش بست، جارویش را برداشت و رفت توی آسمان. ابرها را از این طرف، از آن طرف، از این ور، از آن ور جارو کرد و آورد ریخت جلوی خورشید. خورشید عطسه­اش گرفت: «ها پیشته...» ابرها پخش و پلا شدند. دوباره ابرها را جارو کرد و جلوی خورشیـد ریـخت. خورشیـد ناراحت شد. می­خواست باز هاپیشته کند که باد در گوشش یک چیزی گفت. خورشید سرش را تکان­تکان داد و هاپیشته نکرد. باد به طرف سایه رفت و گفت: «بفرما! حالا هیچ جا آفتاب نیست. هیچ کس هم عرق نمی­کند و دنبال سایه نمی­گردد.» سایه خوشحال شد. به طرف چشمه دوید. اول حسابی حسـابی خـودش را در آب چشمه نگاه کرد. - به به! چه سایه­ی قشنگی! - خیلی ممنون! چشماتون قشنگ می­بینه. بعد یک عالمه آب به سر و رویش زد. - آخیش! خنک شدم! بعدش، پاهایش را در آب چشمه فرو کرد و شالاپ و شلوپ تکان داد. - شالاپ شلوپ، شلوپ، شالاپ! ماهی­های سرخ و سفید از روی پاهایش می­پریدند و با هم بازی می­کردند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 28صفحه 6