مجله خردسال 28 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 28 صفحه 8

فرشته­ها امروز دایی­عباس به خانه­ی ما آمد. برای من یک بسته لواشک آورد. برای گربه­هـا هم یک شیشه شیر. من شیـر را توی یک ظرف گود ریختم. بچه گربه­هـا و مـادرشان دور ظرف شیر جمع شدند. زبـان قرمزشان را توی آن فرو کردند و ملچ و ملوچ شیرهــا را خوردند. مادرم ناهار را آورد. به­به چه آبگوشتی! چه بویی! اول از همـه برای من و دایی غذا ریخت. دایی به گربه­ها نگـاه کرد. آن­ها همه­ی شیـر را خـورده بودند و میومیو می­کردند. دایی گفت: «مـا بـاید بـا همه مهربان باشیم. مثل امام. توی خانه­ی امام گربه­های زیادی می­آمـدند و می­رفتند و از هیچ کس هم نمی­ترسیدند. ظهر که می­شد، پشت در اتاق جمع می­شدند. امام هم گوشت غذایشان را به آن­هــا می­دادند. وقتـی آبگوشـت داشتـند فقط آب آن را خودشــان می­خـوردنـد.» مـادرم آرام اشک گوشه­ی چشمش را پاک کرد. من و دایی عباس می­دانیم که او خیلی دلش برای امام تنگ شده است.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 28صفحه 8