سایهای که آه میکشید
محمدرضا شمس
یکی بود یکی نبود، زیر یک درخت سیب...
- اونم چه درخت سیبی! بزرگ، بزرگ. پر از شاخ و برگ. با یک عالمه سیب سرخ و آبدار.
دار، دار
خبر دار
دستمال آبی بردار
سیب و گلابی بردار.
نزدیک یک چشمهی آب...
- اونم چه چشمهی آبی! صاف صاف. خنک خنک. پر از ماهیهای سرخ و سفید. با یک عالمه فرفره آبی که رویش میچرخیدند و چرخ چرخ عباسی بازی میکردند.
چرخ چرخ عباسی خدا منو نندازی
- یک سایه بود. سایه از صبح تا شب زیر درخت مینشست و با غصه به چشمه نگاه میکرد و آه میکشید.
- آه!!
تکان هم نمیخورد. چشمه هم، قل و قل برای خودش آواز میخواند:
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 28صفحه 4