قصههای پنج انگشت
مصطفی رحماندوست
لیلی لیلی حوضک.
سوسکه آمد آب بخوره، افتاد تو حوضک
اولی گفت: «داد و هوار.»
دومی گفت: «نردبان و طناب بیار.»
سومی گفت: «من درازم، طناب و نربانم.»
چهارمی گفت: «من میشینم، براش دعا میخوانم.»
انگشت شست خندید و گفت: «سوسکی خانم پر داره
بچه و شوهر داره
پر میزنه از توی آب درمیآد
نه داد کنید و نه بیداد.»
پر پر پر سوسکه پرید. رفت و به خانهاش رسید.
دست کودک را در دست بگیرید و در حال بازی با انگشتان او این شعر را بخوانید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 28صفحه 24