اما انگار توی جعبه هنوز سر و صدا بود.
و بیرون نیامده بودند.
گفت: «بیا من و تو یک بکشیم، درست کنار .»
گفت: «من تنـهی را میکشـم تو هم برگهـای آن را بکـش. این طـوری مـن و تو بیکار نمیمانیم.» بالاخره و از جعبه بیرون آمدند و مشغول شدند.
آنها یک خیلی قشنگ کشیدند، درست کنار زیر نور .
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 111صفحه 19