مجله خردسال 138 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 138 صفحه 4

آشتی مهری ماهوتی یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. خانه­ی خاله سوسکه و آقا موشه توی سبزه زار، کنار جویبار بود. یک روز مثل هر روز، خاله، رختهای آقا موشه را شست. غذا پخت. خانه را جارو کرد. شب که شد، آقا موشه به خانه برگشت. دنبال چپقش گشت ولی آن را پیدا نکرد. شروع کرد به داد و بیداد. خاله هم طاقتش تمام شد. قهر کرد و رفت. موقع رفتن گفت: «از این به بعد، پشت گوش­ات را دیدی، مرا هم می­بینی!» آقا موشه، خاله سوسکه را خیلی دوست داشت. طاقت دوری او را نداشت. صبح که شد، پشیمان و بی­قرار، راه افتاد توی سبزه زار. به هر کس رسید، پرسید: «خاله سوسکه­ی مرا ندیدی؟ صدای گریه­اش را نشنیدی؟ این طرف نیامد؟ با شما حرفی نزد؟» هیچ کس از خاله خبری نداشت. بی­چاره موشه، ناامید و خسته به خانه برگشت. تمام روز و تمام شب غصه خورد و گریه کرد. هر چیزی که می­دید، خاله را به یادش می­آورد. نزدیکهای صبح بود که یک دفعه یاد آخرین حرف خاله افتاد، همان که: «اگر پشت گوش­ات را دیدی، مرا هم می­بینی!» از خانه بیرون دوید. رقاصک را دید که پشتک و وارو می­زد. فوری پرسید: «تو می­توانی پشت گوش­ات را ببینی؟» رقاصک گفت: «بله که می­توانم ببین! این جوری.» بعد یک پشتک واروی حسابی زد و رقص کنان دور شد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 138صفحه 4