مجله خردسال 138 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 138 صفحه 6

آقا موشه روی دست و پاهای لاغرش ایستاد و سعی کرد پشتک بزند، ولی مگر می­شد؟ شکم گنده، دم دراز، دست و پای کوتاه! موش بی­چاره از این طرف به آن طرف قل می­خورد و دور خودش می­چرخید. هر کس اورا می­دید، می­خندید. چیزی نگذشت که خبر دیوانه شدن آقا موشه، توی سبزه زار پیچید. خاله سوسکه کنار جوی آب نشسته بود که خبر را شنید. چه حالی شد، خدا می­داند! چه گریهها کرد، بماند! دوان دوان، گیسو پریشان، خودش را به خانه رساند. آقا موشه را دید که سرو ته شده و روی کله­اش ایستاده. فکر کرد واقعا عقلش را از دست داده. آقا موشه وقتی خاله را دید، از خوش­حالی فریادی کشید و دست و روی خاله را بوسید. قول داد که دیگر برای هیچ چپقی دعوا راه نیندازد. اصلا چپقش را برای همیشه دور بیندازد. بعد هم دو تایی برگشتند سر زندگی­شان. خدا می­داند آخرش موشه پشت گوشش را دید یا ندید، به خاله جانش که رسید!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 138صفحه 6