بامنبیا...
دوست من سلام. من پنکه هستم.
روزهای گرم تابستان، میچرخم و میچرخم و همهجا را خنک میکنم. مادربزرگ من یک بادبزن حصیری است.
اما من و مادرم پنکهی رومیزی هستیم. پدرم هم پنکهی سقفی است.
من دلم میخواست مثل عمویم یک کولر باشم، اما مادرم میگوید: «روزهای گرم تابستان، یک پنکهی کوچک هم میتواند همه جا را خنک کند.»
امروز پیش تو آمدهام تا با هم مجله را ورق بزنیم.
با من بیا...
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 139صفحه 3