جادوگر گفت: «هر چه فکر میکنم، جادوی دوستی را پیدا نمیکنم. من همهی کتابهای جادو را ورق زدم اما دربارهی جادوی دوستی هیچ چیز در آن نوشته نشده است.»
موشی کمی فکر کرد و گفت:
«همراه من بیا تا جادوی دوستی را به تو بگویم.»
جادوگر گفت: «راست میگویی؟ تو جادوی دوستی را میدانی؟»
موشی گفت: «میدانم، برای همین هم دوستان زیادی دارم.»
جادوگر و موشی راه افتادند و به طرف خانهی موشی رفتند.
موشی به جادوگر گفت: «جادوی دوستی، سلام و یک لبخند است.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 151صفحه 5