بعد در را باز کرد و هر دو وارد خانه شدند. جادوگر سلام کرد و به همه لبخند زد.
دوستان موشی، با خوش حالی، جواب سلام جادوگر را دادندو شروع کردند با او به حرف زدن. جادوگر خوش حال بود و در کنار دوستان تازهاش احساس خوبی داشت.
ناگهان از جا بلند شد و گفت: «من باید به خانهام بروم. کار مهمی دارم. زود زود برمیگردم.» موشی خندید و گفت: «برو و زود زود برگرد!»
جادوگر با عجله به خانهاش رفت.
کتاب جادو را باز کرد و در گوشهای از آن نوشت:
«جادوی دوستی خیلی آسان است. فقط سلام و یک لبخند!»
جادوگر با خوشحالی کتاب را بست و به
خانهی موشی برگشت و تمام روز را با دوستانش به شادی و خنده گذراند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 151صفحه 6