مجله خردسال 151 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 151 صفحه 8

فرشته­ها پدربزرگ مشغول درست کردن رادیو بود. به دست­هایش نگاه کردم. دست­های پدربزرگم، خیلی پیر بود و نمی­توانست پیچ گوشتی را محکم به دست بگیرد. پیش دایی عباس رفتم و گفتم: «پدربزرگ نمی­تواند پیچ گوشتی را محکم بگیرد. بیا و به او کمک کن.» دایی عباس گفت: «پدربزرگ بهتر از همه می­تواند رادیو را تعمیر کند. من تعمیر رادیو بلد نیستم.» گفتم: «پدربزرگ خیلی پیر شده!» دایی عباس گفت: «پدربزرگ، از همه­ی ما بزرگ­تر است و از همه­ی ما بیشتر می­داند. او دوست دارد که کارهایش را خودش انجام دهد، مثل امام که همیشه کارهایشان را با دقت و حوصله انجام می­دادند و تا وقتی مجبور نبودند، از کسی کمک نمی­خواستند.» پیش پدربزرگ برگشتم. او پیچ رادیو را باز کرده بود. دستم را دور گردنش انداختم و او را بوسیدم. پدربزرگ گفت: «بوسه­ی یک فرشته­ی کوچولو مرا خیلی خیلی شاد می­کند.» عکس امام، توی قاب می­خندید. فکر می­کنم یک فرشته­ی کوچولو، امام را بوسیده بود.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 151صفحه 8