کرم فراری
مهری ماهوتی
یکی بود، یکی نبود. صبح بود. جوجهی زرد نوک گلی توی
باغچه گردش میکرد. صدایی شنید. کی بود؟ چی بود؟ کرم تپلی! جوجه دنبال او دوید. کرم گفت: «ای داد! اگر فکری به حال
خودم نکنم، او مرا میگیرد و میخورد.»
فوری گفت: «سلام جوجه جان! جوجهی مهربان! تو کجا؟ این جا کجا؟» جوجه گفت: «جیک، جیک، جیک... آمدهام یک ناهار خوشمزه
بخورم، شاید هم یک کرم.» کرم گفت: «اما من فقط آمدهام
گردش.» جوجه پرسید: «مگر کرمها هم گردش میکنند؟»
کرم جواب داد: «بله من پای گلها ,لای سبزهها, همه جا میگردم تازه گاهی هم میروم آب تنی. راستی تو هم شنا بلدی؟»
جوجه گفت: «شنا هم شد کار؟ من فقط به فکر خوردن هستم، به فکر ناهار!» کرم گفت: «نکند میخواهی مرا بخوری؟»
جوجه گفت: «میخواهم ناهار بخورم، یا تو را یا هر چیز دیگر.»
کرم زرنگ گفت: «هنوز تا ناهار وقت داریم. بیا کمی بازی
کنیم.» جوجه پرسید: «چی بازی؟» کرم جواب داد: «بیا تا
آخر باغچه مسابقه بدهیم ببینیم کدام زودتر به آن جا
میرسیم.» جوجهی نوک گلی گفت: «قبول» بعد مسابقه
شروع شد. جوجه پاهای بلندی داشت. تند تند قدم بر میداشت.
گاهی هم میپرید ولی کرم، دست و پا نداشت. نمیتوانست تند برود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 218صفحه 4