پشت پنجره
خرسی آمده بود پشت پنجره و می خواست که پیش من بماند.
گفتم:« آهای! باز می آیی تو رخت خوابم، جیش می کنی، بعد مامانی با من دعوا می کند و تو از پشت کمد به من می خندی.
خرسی گفت:« جیش بی جیش.» او خواست که پیش من بماند.
گفتم:« باشد قبول. جیش بی جیش اما نق نق چی؟ باز نق نق می زنی که عسل، عسل ها را می مالی به بالشم. بعد مامانی با من دعوا می کند و تو از پشت پرده به من می خندی!»
خرسی گفت:« نق بی نق! » و خواست که پیشم بماند.
گفتم:« باشد. جیش بی جیش. نق بی نق اما گریه ات چی؟ باز گریه ات در می آید که مامانم را می خواهم و آب دماغت را می مالی به آستینم آن وقت مامانی با من دعوا می کند و تو از زیر میز به من می خندی!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 257صفحه 4