خندید وگفت: «من عجله دارم!»
آژیر میکشید تا کنار برود. اما او کنار نمیرفت.
ناگهان صدای آژیر به گوش رسید. وقتی را دید، ترسید.
به علامت داد که کنار خیابان بایستد.
آرام، آرام کنار خیابان آمد و ایستاد.
راه باز شدو او به سرعت رفت.
هم برای دست تکان داد و به راه خودش رفت.
اما ، را جریمه کرد و گفت: «یادت باشد هروقت در خیابان را دیدی، راه را برای او بازکن. شاید مریضی دارد که باید او را فوراً به بیمارستان برساند.»
برگه جریمه را گرفت و به قول داد که دیگر هرگز راه را نبندد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 219صفحه 19