مجله کودک 14 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 14 صفحه 10

داستان­های­یک­قل،دوقل قسمت هفتم مامانیِ بد طاهره ایبد آن روزی که با مامانی و مامانی بزرگ رفتیم سوار کالسکه شدیم، نه آنها سوار نشدند، ما سوار شدیم، من آن قُل دیگرم، یعنی محمدحسین. آن روزی که رفتیم توی بیرون و موش دیدیم، موش که نبود، بعدش فهمیدیم ماشین است. مامانی بد و مامانی بزرگ بد ما را بردند یک جایی. یک جایی که خانه بود ولی مثل خانه نبود. کلی اتاق داشت، مثل همان جایی که من و محمدحسین آمدیم دنیا. بعضی از آدم بزرگ­ها هم آن­جا لباس سفید پوشیده بودند. تارفتیم تو، محمدحسین گفت: «ببین محمد مهدی، این­جا، همون جاست؟» گفتم: «آره، فکر کنم.» محمدحسین گفت: «اینا می­خوان مارو پس بدن؟» من یکدفعه یک جوری شدم. دلم می­خواست گریه کنم. گفتم: «برای چی؟» محمدحسین گفت: «نباید ما رو پس بدن.» گفتم: « ما که نی­نی­های بدی نبودیم.» محمدحسین گفت: «همه­اش تقصیرتوئه، تو زیاد پوشکت­رو خیس می­کنی.» لب و چانه­ام لرزید. داشت گریه­ام در می­آمد؛ ولی­نمی­خواستم گریه کنم.گفتم: «نه که خودت نمی­کنی؟... تازه مگه دست خودمه... اصلاًتقصیر توئه که همه­اش گریه می­کنی، هی نق می­زنی، عووه، عووه می­کنی... اصلاً من نمی­خوام منو پس بدن.» محمدحسین گفت: «شاید چون ما دو تا هستیم، زیادیم، می­خوان یکی­مون رو پس بدن.» آن­جا پر از نی­نی­هایی بود که مامانیهایشان یا بابایی­هایشان آنها را آورده بودند، پس بدهند. برای همین بعضی­هایشان داشتند گریه می­کردند. من گفتم: «محمدحسین!» محمدحسین گفت:«ها!» گفتم: «اگه مامانی بخواد یکی­مون رو پس بده، چی کارکنیم؟ تو دلت می­سوزه؟»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 14صفحه 10