مجله کودک 14 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 14 صفحه 11

محمدحسین بغض کردو گفت:«نه.بگذار پس بده.» بعد زد زیر گریه کرد. محمدحسین خیلی نق نقو بود. مامانی بزرگ می­گفت بدآرام است. همیشه تا من می­خواستم بخوابم و خواب فرشته­ها رو ببینم که دارند به من شیر می­دهند، بعد توی خواب بخندم، محمد حسین عووه،عووه می­کرد و فرشته­ها می­رفتند و من بیدار می­شدم… ولی باز هم دلم نمی­خواست که پیش محمدحسین نباشم. ما دوتا همه­جا با هم بودیم، از توی شکم مامانی.یادش به خیر تو شکم مامانی با بند نافمان شمع، گل، پروانه بازی می­کردیم. طناب­بازی می­کردیم. بکش بکش بازی می­کردیم. بعضی وقت­ها کشتی می­گرفتیم. من دوست ندارم محمدحسین را پس بدهند. نمی­خواهم خودم را پس بدهند. ما می­خواهیم با هم باشیم. من، محمد حسین را دوست دارم. درست است که خیلی با من دعوا می­کند؛ ولی اگر برود من دلم برایش می­سوزد. خیلی گریه داشتم؛ ولی می­ترسیدم گریه کنم؛آن وقت مامانی مرا پس بدهد. نگاه کردم به مامانی. مامانی و مامانی بزرگ نشسته بودند روی صندلی و به نی­نی­های دیگر نگاه می­کردند. من نمی­خواستم مامانی مرا پس بدهد. من مامانی را دوست داشتم، به ما شیر می­داد، پوشکمان را عوض می­کرد، ما را می­خواباند، ناز می­کرد، بوس می­کرد. من مامانی بزرگ را هم دوست داشتم. وقتی می­خواستیم بخوابیم یک چیزهایی برایمان می­خواند، آنقدر خوب بود. تازه با اینکه بابایی صورتش پر از خار بود، باز هم من دوستش داشتم. محمدحسین هم همین­طور. ما نمی­خواستیم برگردیم. آن­جا خیلی جای ما تنگ بود. هی پای محمدحسین می­خورد توی شکم من و هی آرنج من می­خورد توی صورت محمدحسین و هی مرا هل می­داد. من نمی­خواستم پس بروم. توی گلویم یک جوری شد و بعد یک چیزی آمد توی چشمم و چشمم سوخت و لبهایم لرزید و یواش­یواش عووه، عووه کردم

مجلات دوست کودکانمجله کودک 14صفحه 11