
کمتر خیس و خسته شود. عبا و عمامه امام لحظه به لحظه خیستر میشد. آنها از یک کوچه فرعی گذشتند و به یک مسجد رسیدند. با راهنمایی جوان، امام وارد حیاط مسجد شد و از کنار مسجد از در فرعی که به یک کوچه راه داشت هر دو خارج شدند. بعد از چند پیچ و خم کوتاه هر دو به منزل دوست امام رسیدند.
ساعتی بعد، امام و جوان همراه او تصمیم به بازگشت گرفتند. باران همچنان ادامه داشت و انگار قرار نبود ریزش آن قطع شود. در بازگشت، جوان باز برای راحتی امام، ایشان را به سمت مسجدی که راه را کوتاه میکرد راهنمایی کرد. او خود وارد حیاط مسجد شد تا از در کناری آن به کوچه فرعی دیگر برود. اما متوجه شد که امام همراه او نمیآیند. چند قدم برگشت تا علت را از امام که پشت در حیاط مسجد ایستاده بودند، بپرسد. امام در حالی که به سمت کوچه اصلی حرکت میکردند گفتند: (( مسجد را نباید راه عبور قرار داد. از کوچه برویم.))
جوان گفت: ((آقا! کوچه گِل است، اذیت میشودی، ناراحت میشوید.))
امام گفتند: ((مانعی ندارد.)) و راهشان را ادامه دادند و رفتند. جوان برای لحظهای مات و مبهوت مانده بود، او متوجه شد که امام حاضر نیستند برای راحتی خود حتی لحظهای عملی مکروه* انجام دهند. قطرههای باران که به صورت جوان خورد، او را به خود آورد و دوان دوان به دنبال امام دوید که مسافتی دور شده بود.
*عمل مکروه یعنی عملی که انجام ندادن آن بهتر است.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 46صفحه 29