
را پاره میکنم و مروارید ها را بر زمین میریزم. هر کس توانست دانه
های بیشتری پیدا کند، نزد من عزیزتر خواهد بود!
طولی نکشید که دانه های مروارید، یکی پس از دیگری بر زمین افتاد و هر دانه ای به طرفی غلتید و در گوشه ای پنهان شد.
بچّه ها با هیجان زیاد، شروع به گشتن کردند. بعد از چند لحظه، جستجو پایان یافت و بچّه ها دستهای کوچکشان را به
طرف داور این مسابقه آسمانی دراز کردند. هر دو میخواستند دانه های مرواریدشان را به مادر نشان بدهند.
حضرت زهرا(س) لبخند زنان فرمود:
میبینید که مساوی هستید!
بچّه ها با تعجب به دستهای هم نگاه کردند.هر کدامشان سه دانه مروارید داشتند. پس مروارید هفتم چه شده بود؟
صدای نوازشگر مادر، بچّه ها را از حیرت کودکانه شان بیرون آورد:
من که میگویم شما مساوی هستید. امّا اگر قبول ندارید باز هم بگردید. به هر حال، دانه ی هفتم جایی در همین نزدیکی
هاست.بچّه ها باز هم گشتند. همه جا را زیر و رو کردند، امّا خبری از دانه ی هفتم نبود. داشتند نا امید میشدند که ناگهان
درخشش دو شیء کوچک، توجهشان را به خود جلب کرد.هر دو برادر به آن سو دویدند و هر کدام، یکی از آن دو شیء
نورانی رابرداشتند و به طرف مادر دویدند. آن وقت حضرت زهرا(س) با مهربانی، انگشتهای کوچک حسن و حسین را باز
کرد و گفت:
تعجب نکنید.خداوند، فرشته ای را فرستاد تا دانه ی هفتم را از وسط به دو نیم تقسیم کند. چون همان طور که گفته بودم هر
دو شما برنده ی این مسابقه هستید.
شما هر دو جگر گوشه های من هستید و مثل مادر و پدرتان، از اهل بیت پیامبر(ص) محسوب میشوید. من هر دو شما را
به یک اندازه دوست دارم، اندازه اش هم از تمام آسمان و زمین بیشتر است.تنها خداست که میداند شما دو فرزند، چقدر
نازنین و عزیزید.
آن شب، پسران کوچک علی(ع) در بهشت آغوش مادر به خواب رفتند و تا صبح، همراه با فرشتگان به جستجوی ستاره
های آسمان پرداختند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 48صفحه 29