مجله کودک 68 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 68 صفحه 14

توی سالن سینما که رفتیم، محمدحسین تندی دوید و رفت آن جلو و روی یک صندلی نشست. بابایی رفت و دستش را گرفت و گفت: «پاشو بریم، اینجا که جای ما نیست.» محمد حسین گفت: «ولی من می­خوام اینجا بنشینم.» بابایی گفت: «نمی­شه، روی بلیت­ها شماره صندلی رو نوشتن. باید روی صندلی خودمون بنشینیم.» بعد بابایی گشت و آن وسطها، صندلی­هایمان را پیدا کرد و ما نشستیم. من نمی­خواستم بغل دست محمد حسین بنشینم، می­خواستم پیش مامانی باشم. من پیش مامانی نشستم و او هم آمد پیش من. هر چی بابایی به او گفت که برود پیشش، محمد حسین نرفت. یکدفعه­ای برق رفت. تا تاریک شد، من و محمد حسین جیغ زدیم. مامانی گفت: «چه خبرتونه؟!» گفتیم: «خب برق­ها رفت.» بابایی گفت: «آبروریزی نکنید، چراغها رو خاموش کردن که فیلم­رو نشون بدن.» بعد من گفتم: «پس چرا ما که تو تلویزیون فیلم می­بینیم، چراغها رو خاموش نمی­کنیم.» مامانی گفت: «هیس!، خونه با سینما فرق داره.» بعد یکدفعه­ای توی یک تلویزیون گنده که تلویزیون هم نبود، فیلم شروع شد.آدمهای تویاین فیلمه، خیلی گنده بودند. صدای فیلم هم خیلی بلند بود. کلی کیف می­داد. محمد حسین از همان بغل دست من، مامانیرا صدا کرد و گفت: «مامانی، نمی­شه برای خونه هم به جای تلویزیون، سینما بخریم.» بعد هی صدای هیس، هیس آمد. مامانی هم یواش گفت: «حالا ساکت باشید.» من دلم می­خواست فیلم را نگاه کنم، ولی یک آقای کله گنده، جلو من نشسته بود که من نمی­دیدم. یک خانم کله گنده هم جلوی محمد حسین بود، محمد حسین هم نمی­دید. یکدفعه محمد حسین بلند شد و با دست زد روی شانۀ آن خانمه و گفت: «خانم برو کنار، من نمی­بینم.» خانمه یک کم رفت پایین­تر، من به محمد حسین گفتم: «به اون آقاهه هم بگو.» مامانی گفت: «بشین محمد حسین، چی کار می­کنی؟» باز مردم ها هی گفتند: «هیس، هیس.» محمد حسین به من گفت: «خودت بهش بگو.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 68صفحه 14