
جشن تولد بگیرم
امیر قمیشی
میخواند، پدر نسترن در ادارۀ مراتع و جنگبانی کار میکند
و نسترن بعضی از روزهای تابستان به همراه پدرش به
جنگلهای اطراف تهران که در حقیقت محلّ کار پدر نسترن
است میرود. نسترن میگوید «من با درختها بزرگ شدهام
و همۀ درختها را دوست دارم. حتّی گاهی وقتها که تنها
میشوم با آنها صحبت میکنم.»
نسترن ادامه میدهد: «من خوب میدانم که چوب
درختها استفادههای زیادی دارد، حتّی همین کاغذی که شما
صحبتهای مرا روی آن مینویسید، از چوب درختها ساخته
شده است. با وجود این هر وقت میبینم یا میشنوم کهدرختی
قطع میشود، جداً ناراحت میشوم.آرزو میکنم که ای کاش
میشد تا وسایل چوبی یا کاغذ را از چیزی دیگری به غیر از
چوب درختان درست کرد تا ما آدمها مجبور نمیشدیم آنها را
قطع کنیم و با ارّۀ تکّه تکّه کنیم.
از نسترن میپرسم: «تا حالا خود تو هم درختی
کاشتهای؟»
نسترن پاسخ میدهد: «پارسال همین موقعها پدرم
یک نهالکاج برایم آورد، من هم چون خانهمان حیاط ندارد،
آن را در باغچۀ مقابل خانهمان کاشتم. امسال میخواهم در
روز درختکاری تولّد او را برای خودم جشن بگیرم.»
مجلات دوست کودکانمجله کودک 75صفحه 11