مجله کودک 75 صفحه 16
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 75 صفحه 16

از مجموعه داستانهای یونسکو داستانی از ایران این به آن در مترجم: نازیلا راد یکی از کشاورزان، یک مرغ سرخ شده و یک تنگ شربت برای ارباب که زمین­دار بود، فرستاد. ارباب پسرکی را که مستخدمش بود، صداکرد و از او خواست تا این هدیه را به خانه­اش برساند. اما از آنجا که می­دانست پسرک ممکن است شیطنتکند، به او گفت که زیر این پارچه یک پرنده زنده و یک شیشه سم وجود دارد. به او گفت که در راه پارچه را برندارد، چون اگر چنین کند، پرنده می­پرد و بوی سَم داخل شیشه هم می­تواند او را بکشد. پسرک که اربابش را خوب می­شناخت، گوشه خلوتی را پیدا کرد و نه تنها مرغ سرخ شده را خورد، بلکه شربت خوشمزه را هم تا آخرین قطره سر کشید. هنگام ناهار، ارباب به خانه رفت و از همسرش خواست تا برایش غذا بیاورد. همسرش گفت که هنوز غذا حاضر نیست و او باید قدری صبرکند. ارباب به یاد هدیه کشاورز افتاد و گفت: «همان مرغ و شربتی که با مستخدم فرستادم، کافی است.» اما وقتی شنید که همسرش گفت از صبح تا به حال مستخدم را ندیده، خیلی عصبانی شد. ارباب بدون آن که دقیقه­ای را تلف کند، دوان دوان خود را به سر زمین رساند و در آنجا دیدکه پسرک در خواب عمیقی فرو رفته است. فریادی کشید و او را بیدار کرد و با عصبانیت درباره هدیه کشاورز سوال کرد. پسرک گفت: «قربان، در راه منزلمان باد شدیدی آمد و پارچه­ای را که روی پرنده را پوشانده بود، با خود برد و پرنده پرواز کرد و رفت. من هم از ترس آن که شما مرا مجازات کنید، سم دورن شیشه را سر کشیدم. و حالا اینجا خوابیده بودم تا مرگم فرا برسد!»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 75صفحه 16