مجله کودک 75 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 75 صفحه 24

با هم که هستیم،خیلی شجاعیم ! نوشته ماریلیز هوبرگ ترجمه کمال بهروز کیا روز آفتابی و قشنگی بود. موش کوچولو راه افتاد که به خانۀ مادربزرگ برود. در میان راه فیل را دید که آهسته آهسته از رو به رو میآمد. موش کوچولو جلو دوید و گفت: «سلام دوستِ عزیز! چه عجب از این طرف ها!؟» فیل گفت: «علیکِ سلام، دارم کمی قدم می­زنم.» موش گفت: «من به خانه مادربزرگم می­روم. اگر بخواهی تو هم می­توانی بیایی.» فیل قبول کرد و گفت: «راستش حوصله­ام خیلی سررفته. من هم می­آیم.» آنها با هم رفتند و رفتند تا به رودخانه رسیدند. فیل گفت: «جلوتر نمی­توانیم برویم.» موش گفت: «باید یک پُل بسازیم.» فیل گفت: «چه فکر خوبی!» آنها گشتند و گشتند تا ننۀ درختِ بلندی را پیدا کردند. موش گفت: «تو میانش را بگیر، من هم کنارش را می­گیرم.» فیل تنۀ درخت را بلند کرد و موش کوچولو هم سعی کرد که کمکش کند. آنها تنۀ درخت را روی رودخانه گذاشتند و به راهشان ادامه دادند. از رودخانه که گذشتند، موش کوچولو غش غش خندید و گفت: «با همکه هستیم، خیلی باهوشیم.» آنها رفتند و رفتند تا به کوه رسیدند. پایین کوه کامیونی ایستاده بود. موش گفت: «چرا ایستاده­ای؟» راننده جواب داد: «شیب جاده زیاد است، ماشین بالا نمی­رود.» موش فریاد زد: «ما تو را کمک می­کنیم.» بعد به فیل گفت: «تو جلوی ماشین را بکش، من هم هُلش می­دهم.» فیل جلوی ماشین را گرفت و کشید. موش هم تا بالای کوه آن را هُل داد. آن وقت راننده از آنها تشکر کرد و رفت.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 75صفحه 24