مجله کودک 84 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 84 صفحه 29

دکتر « وَیزه » چنین خواند: من ، کارستن التن برگ ، به این وسیلهدر لامت املجسمی و صحت کامل نیروی روحی و روانی اراده می کنم که همۀپول نقد و آن چه که از اموال منقول و غیرمنقول دارم ، به خواهرزاده ام « ینز اپلن » به ارث برسد . در اختیار گرفتن پول ،منوط به هیچ شرطی نیست .کارستن آلتن برگ وکیل ، کاغذ را پایی اورد و مدت زیادی به ملاقات کننده اشکه به تدریج قرمزی خفیفی گونه هایش را در بر می گرفت ، نگاه کرد . سپس ، وصیت نامه را دوباره بالا گرفت و شروع کرد ، اهستهو با خونسردی به پاره کردن آن .« ینز اپلن » وحشت زده بهدست های وکیل خیره شد ،از جا پرید و با صدای گرفته ای فریاد زد: « این کار یعنی چه ، دکتر ؟ »-من فکر می کنم که مدیون دایی شما هستم . نمی خواهم که خواهر زاده اش به عنوان جاعل سند به زندان بیفتد .برای یک لحظه به نظر می رسید که انگار ینزاپلن می خواست به وکیل حمله کند . ولی بعد ، او خودش را با شانه های آویزان روی صندلی انداخت ،و برای مدتی سکوت مرگباری در آن جا حکم فرما شد .سرانجام ، پس از دست کم پنج دقیقه ، ینز اپلن سرش را بالا گرفت و به صورت وکیل از روبه رو نگاه کرد . می شد احساس کرد که چه قدر دنبال کلمات مناسب گشتن برای او سخت بود .-متشکرم ، خیلی ممنون ، آقای دکتر!دکتر « ویزه » با حرکت دست ، حرف او را رد کرد و گفت: « کدام یک از ما اشتباه نمی کنیم . »یِنزاپلن ، بلند شد و با حالتی که نشانۀ پذیرش آشکار او بود ، پرسید: « لطفأ به من بگویید . . . از کجا فهمیدید که وصیت نامه تقلبی بود ؟ امضایش که مشکلی نداشت . » دکتر « ویزه »پس از کمی فکر کردن گفت: « خیلی ساده است ، چیزی کم بود که دایی دقیق شما هرگز فراموش نمی کرد . » او وقتی نگاه مرد جوان را که نشان از بی اطلاعی می داد ، دید اضافه کرد: « دربارۀ آن فکر کنید . حتماً چیزی به یادتان می افتد . » *روز توبه: یک چهارشنبه مانده به آخرین چهارشنبۀ سال کلیسا ، در کلیسای او انگلیش ، مراسم روز به خود آمدن و هشیاری است . سؤال: چیزی که ینز اپلن در وصیت نامۀ تقلبی اش فراموش کرده بود ، چه بود ؟ پاسخ قصۀ ترجمه شماره گذشته: بی شک آقای «اُوِدیک» یک نامه رسان بود و چیزی که گم کرده بود، کیف نامه هایش بود .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 84صفحه 29