مجله کودک 84 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 84 صفحه 15

«خدایا حاجتم را بده، کاری کن هدیه ام را پیدا کنم . هدیه ای فقط مال او!» گلبوته از دور صدایشر می زند: «سلام، تنهایی چرا آنجا نشسته ای؟ . . . چه روسری قشنگی! با توام نقره، باز چی شده خانم شاعر، چرا تو فکری؟» نقره:«حرف هایم را با درخت مراد زده ام . حالا منتظرم، منتظر خدا .» گلبوته:«منتظر خدا؟» -:«قرار است چیزی برایم بیاورد .» -:«مگر تو چه می خواهی؟» -:«خودم هم نمی دانم .» و گلبوته را نگاه می کند . -:«چرا این جوری نگاهم می کنی؟» هدیه ای، گرم و مهربان چون دست هایش هدیه ای زلال و شفاف چون آب و آینه! هدیه ای چون کوه که همه در آغوشش می آرمند سلام درخت مراد! هیچ خبر از دل من داری؟ وای چه بلند است آرزوی آدم ها . . . دست درخت انگار به آسمان می سد تا با خدا حرف بزند شعری می خواهد مثل مادرش . . . . یاد زیبایی های توی راه می افتد . . . پرواز پروانه هایرنگین بال، صدای نرم پرندگان و جیرجیرک ها، بازی خنک نسیم روی برگها، دوستی کوه بلند و آسمان و درخت . . .و مادر همه این ها آفتاب است . مادرم همان آفتاب است . نقره:«گلبوته، تو بهترین دوست من هستی!» -:«حالا، لبخند او را خواهم دید .» .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 84صفحه 15