مجله کودک 91 صفحه 10
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 91 صفحه 10

مدرسه دوست زنگ اول ساعتها محمدرضا یوسفی هرچه به این ساعت رومیزی میگویم «مرا صبح زود بیدار کن!» حرف سرش نمیشود! من هم مجبور میشوم که به همه دروغ بگویم. به بابای مدرسه میگویم: «خیابانها شلوغ بود.» به آقای ناظم میگویم: «غلط کردم. از فردا دیر نمیآیم.» به آقای مدیر میگویم: «باز مامان و بابام دعوا کردند.» به آقا معلم میگویم: «دفترم تو خانه جا مانده بود.» البته هیچ کس حرف مرا باور نمیکند. فقط ساعت است که به حرفهای من گوش میدهد و میگوید: « تو شب و روز درس میخوانی و تا نصف شب بیدار هستی. چطوری دلم بیاید صبح زود بیدارت کنم. ها؟» ای خدا ! ساعتها هم دل دارند؟ زنگ تفریح اول سخنرانی سرصف آقای مدیر سرصف گفت: «خوشبختانه امسال صندوق وام درست کردیم. از فردا به همه وام میدهیم.» بچهها از خوشحالی یک متر به هوا پریدند. فردا بیشتر بچههای مدرسه. نود و نه درصد آنها در صف وام بودند. این میگفت: «آقا به ما سه نمره وام بدهید!» آن میگفت: «آقا به ما ده نمره وام بدهید!» و یکی دیگر میگفت: «آقا نوبت وام ماست، هجده نمره بدهید!» و همین طور همه وام میخواستند. آقا مدیر با صدای بلند گفت: «این طور که شما وام میخواهید، بانک مرکزی هم نمیتواند پاسخ شما را بدهد!» بچهها گفتند:«خب آقا، بدبخت و بیچارهایم، چکار کنیم؟» آقای مدیر گفت: «وام گرفتن قاعده و قانون دارد. بلد نیستید، بروید از بانکها بپرسید. اول باید سرمایهگذاری کنید. بعد وام بگیرید!» این طوری بود که صندوق وام مدرسه تعطیل شد، چون نود و نه درصد بچهها چیزی نداشتند. آن یک درصد هم احتیاج به وام نداشتند!

مجلات دوست کودکانمجله کودک 91صفحه 10