مجله کودک 91 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 91 صفحه 28

قصه دوست نوشته ولفگانگ اکه ت رجمه : سپیده خلیلی او پاورچین پاورچین آمد «ارنه هلگرز» مدیر، رئیس یک اداره بسیار مهم، عادت داشت که کتش را پشت صندلی چرمی چرخان تا خورندهآش که زیر پایههایش چرخ داشت، آویزان کند. او سالهای سال بود که بدون درنظر گرفتن آن چه در کتش داشت، این کار را انجام میداد. ماجرا، در اول ماه جون اتفاق افتاد. آن روز، روز گرمی بود که خبر از یک تابستان زودرس میداد. روزی که در کیف پول هلگرز؛ درست ۹۰۰ مارک* اسکناس صدمارکی بود. ساعت ده و پنج دقیقه، آرنه هلگرز در اتاق انتظار دفترش را باز کرد. دفترش در طبقهی هشتم بود. منشی او، به بالا نگاه کرد، آرنه هلگرز با دست به او اشاره کرد و گفت: «من در را باز میگذارم، دوشیزه «بوش». اگر خبری شد. من برای تزریق پیش دکتر «آرنز» هستم!» ـ خیل خوب، آقای مدیر! در ساعت ده و ده دقیقه، هلگرز با آستینهای بالا زده و گره کراوات شل شده، از در دوم اتاقش، دفترش را ترک کرد. در ساعت ده و چهارده دقیقه یک بار دیگر برگشت که از توی کیف پولش، عکسی را بردارد. عکسی که مایه افتخار خانوادهاش را نشان میداد: «جنی» و «جرومی» دوقلوهایی که چهارهفته پیش به دنیا آمده بودند. همین که آرنه هلگرز، کیف پول را دوباره توی جیب داخل کتش گذاشت، ناگهان تکانی خورد، یک بار دیگر با نوک انگشتهایش کیف را بیرون کشید و آن را باز کرد. جای شکی نبود. تمام پولش ناپدید شده بود. نهصد مارک در کیفش نبود. اول، هلگرز فقط با پریشانی سرتکان داد. بعد به طرف در باز اتاق منشی رفت و پرسید: «دوشیزه بوش، در دو یا سه دقیقه قبل، چه کسی توی اتاق من بوده؟» «الگا بوش» گیج و مبهوت رئیسش را نگاه کرد. سپس با لکنت گفت: «توی ... اتاق شما؟» ـ بله توی اتاق من! ـ هیچ کس، آقای مدیر! ـ ولی کسی باید این جا بوده باشد! الگا به نشانهی منفی، محکم سرتکان داد و گفت: «هیچ کس این جا نبود. وگرنه من باید صدایش را میشنیدم. چطور به این نتیجه رسیدید که کسی توی اتاق شما بوده؟» ـ تمام پولم را از کیف پولم دزدیدهاند. دزد باید کاملا بیسر و صدا حرکت کرده باشد. در حالی که الگا بوش از ترس و وحشت زبانش بند آمده بود و نزدیک بود غش کند، آرنه هلگرز دکمهای را فشار داد که تمام درهایی که به پایین راه داشت، از طبقه پنجم بسته شد. همزمان، به طور خودکار سه کارآگاهی که در آن ساختمان مستقر بودند، خبر شدند. درست در ساعت ده و بیست و دو دقیقه آنها مردی را در طبقه هفتم دستگیر کردند که به خاطر چیزی بسیار غیرعادی مورد سوءظن بود. در عرض هفت دقیقه بعد، دو سه مرد غریبه دستگیر شدند. پس از نیم ساعت، به دو نفر از این سه مرد اجازه دادند که به دنبال کارشان بروند. ولی سومی، درست یک ساعت پس از به صدا درآمدن زنگ خطر ساختمان، سوار یک ماشین پلیس شد. او به وضوح میتوانست دزد موردنظر باشد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 91صفحه 28