مجله کودک 95 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 95 صفحه 11

پچ پچهای ته کلاس به خودکار گفتم: « اگر جواب مسالهها را درست ننویسی و برای من نمره بیست نیاوری، به خدا میشکنمت، خردت میکنم، پدرت را درمیآورم.» خودکار روی کاغذ سفید نوشت: «آن کسی را بشکن و خرد کن و پدرش را دربیاور که با من مینویسد. من فقط یک خودکارم!» نفهمیدم حرف خودکار با کی بود، شما فهمیدید؟ شورای معلمان سیدماشاا... میریان سالهای ۱۳۴۴ و ۱۳۴۵ در مدرسه مصطفوی واقع در «گود زنبورکخانه» میدان مولوی تهران، آموزگار کلاس اول و ششم دبستان بودم و به مناسبهای مختلف در کلاس سخنرانی میکردم. این مدرسه سالهای بعد تخریب شد و دانشآموزان آن را دیگر ندیدم. تا اینکه بعد از انقلاب به مناسبت ایام دهه فجر، در اداره کل آموزش و پرورش، سخنرانی میکردم. پس از پایان جلسه، جوانی جلو آمد و پرسید: ـ آقای میریان، آیا شما در گود زنبورکخانه تدریس میکردید. ـ بله ـ شما معلم ما بودید. من اکبر هستم. اکبر ناسخیان. مرا میشناسید؟ با کمی دقت به خاطر آوردم. پدر او چاپخانه داشت و ... او ادامه داد: ـ آقا در آن سالها هر وقت شما سرکلاس داستانهای مذهبی به خصوص از واقعه کربلا و امامحسین(ع) میگفتید، اول خودتان گریه میکردید و این بچهها را خیلی تحت تاثیر قرار میداد. پرسیدم: چه تاثیری؟ خوب یا بد؟ ـ آقا این را بگویم که تمام آن گفتار و کردار روی من اثر کرد و هر وقت در ایام سوگواری عاشورا و مراسم دیگر قرار میگیرم. به یاد شما میافتم. رفتار شما باعث شد که در مجالس مذهبی شرکت کنم و دنبال مطالعه باشم تا دلیل گریه معلمم را بفهمم. و همین اکبر ناسخیان، معلم دلسوخته، در ابتدای راه تعلیم و تربیت، به جبهه رفت و شربت شهادت نوشید.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 95صفحه 11