مجله کودک 125 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 125 صفحه 25

یک دفعه محمد حسین را دیدم که از آشپزخانه آمد بیرون. یک قاشق ویک کاسه هم دستش بود . بعد هم رفت دور از ما کنار ظرف آش نشست و برای خودش آش ریخت و مشغول خوردن شد باید جلوی این شکمورا می گرفتم اما نمی خواستم مامان شبنم متوجه بشود . یواش بلند شدم و به طرف محمد حسن رفتم . یک کاسه ی پرپر برای خودش آش ریخته بود . ظرف آش را از جلوش برداشتم و گفتم : مگه خودتون آش ندارید؟ گفت : نه نداریم. تعجب کردم ، گفتم : اه برای شما نیارودن ؟ محمد حسین همان طور که قاشق آش را هورت می کشید گفت چرا آوردن ، خوردیمش تمام شد. ظرف آش را برداشتم و رفتم توی آشپرخانه و مشغول خودرن شدم که یک دفعه صدا زد محمد مهدی آش رو بردار بیار. ظرف آش و قاشق را بردم پیش شبنم . او هم تند و تندمشغول خوردن شد به شبنم گفتم : برای منم بگذار. شبنم گفت : من سه نفرم باید بیشتربخورم یک کمی برایت می گذارم. یک دفعه سروصدای جنین ها بلند شد . من فکر کردم جنینهای خودمان است مامانی گفت : صدای چیه؟ نسیم گفت : صدای جنینهای ماست ، آش می خوان. مامانی گفت " الهی بمیرم واسه ی نوه های آش خورم. بعد هم بلند شد و رفت توی آشپزخانه برای نسیم هم کاسه و قاشق آورد . دیگر خیالم راحت شدکه به من آش نمی رسد . حسابی اوقاتم تلخ شد . داشتم با خودم فکر می کردم که کاش جنینها توی شکم من بودند آن وقت به خاطر آنها هم که شده من یک کاسه آش می خوردم. یک دفعه مامانی دم گوشم گفت :«غصه نخور پسرم ، من و مادرزنت تا به دنیا اومدن بچه ها اینجا می مونیم ، خودم هرچی دلت بخواد برایت می پزم» آن قدر ذوق زده شدم که مامانی را بغل کردم و بوسیدم . یکدفعه محمد حسین گفت : تو باز خودت رو لوس کردی؟ گفتم : لوس بودن از شکمو بودن بهتره مامان شبنم گفت : وای خدا به دادمون برسه که فردا قرار سر و کله چهار قل دیگه پیدا بشه و اینها بشوند هشت قل . همه خندیدند و من تصمیم گرفتم که به هیچ کدام از قل ها اجازه شکمو بودن ندهم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 125صفحه 25